زندگی روی ترن هوائی
2005/12/17
Oh Captain , My Captain!
ترن هوایی من مثل بقیه ترن هوایی ها نیست ، بلیطی براش نخریدم ، دور مکرر نداره و زوایای حرکتیش توسط ذهن خودم ترسیم میشن هر لحظه به شیوه ای که ذهنم تعریف کنه حرکت می کنه ، این تعاریف ذهنی بر اساس تجربیات گذشته ، حس حال و نگاه به آینده تغییر می کنه و من دخالت چندانی در حرکتش ندارم ، ته هم نداره انگار ، دست کم تا الان که نخواسته بایسته و منم نخواستم پیاده بشم

تازه متوجه شدم که چرا بلد نیستم برقصم ، همین دیشب... وسط یک مهمونی غیر منتظره...کشف کردم که بلد نیستم چون سخته رقصیدن روی ترن هوایی ، واین که اونقدر به بدیهیات زندگی فکر کردهام که همیشه رقص رو یه مساله فانتزی دونستم و خطرناک و این که ترس از سقوط باعث میشه که بچسبم به صندلی ، ولی می خوام یاد بگیرم. وقتی توان این رو دارم که چای دم کنم و بنوشم بدون
...این که یک قطره هم ازش بریزم پس می تونم برقصم … و این که چای نوشیدن هم هنره...دیشب شبی بود

امروز 6 ساعت از وقتم پای تلویزیون گذشت و لذت بردم ، برای منی که میونه چندانی با جعبه جادویی ندارم این عجیب بود و البته عجیب تر از این اتفاق حرکت اهالی سیما بود در نمایش دار و دسته های نیویورکی و دفترچه خاطرات عزیز و انجمن شاعران مرده اون هم در یک روز... میشه پای تلویزیون هم نشست ، فقط اگر یادشون نره که تلویزیون ملی همه جور مخاطبی داره و این که این فیلم ها هم وجود دارن و میشه پخش بشن

...بارون میاد
تعداد بازديد ها :