زندگی روی ترن هوائی
2006/07/28
Just for Winn Dixie

این که نابوکوف عزیز و «دعوت به مراسم گردن زنی» اش را با بی حوصلگی محض به گوشه ای پرتاب کنی و اولین کتابی که به چشمت می خورد را به دست بگیری گاهی خالی از لطف نیست. نتیجه اش می شود خواندن «به خاطر وین دیکسی».
«به خاطر وین دیکسی» کتاب گروه سنی نوجوان است، یکی از عاطفی ترین و احساسی ترین کتاب هایی که تا به حال خوانده ام. معدودند کتاب هایی که چهار سال بعد از انتشار تبدیل به فیلم شوند و این کتاب از آن دسته معدود است.
کتاب داستان نوجوانی تنها و سرخورده به نام «اوپال» است که به خاطر ترک شهر قدیمی و دوستان کودکی و نیز غم مادری که در کودکی او و پدر کشیشش را ترک کرده است به مرز افسردگی نزدیک شده است. «اوپال» بی وطنی است که حتی نامش نیز عاریه ایست.
حضور یک سگ زشت و کثیف و مهربان و باهوش برای او بهانه ای می شود برای بازگشت به زندگی. «وین دیکسی» قدرت و هوش فوق العاده ای برای جذب انسان ها و شناخت تنهایی آن ها دارد و نمادی است از مادری که نیاز همیشه «اوپال» است و هرگز نیست، حضور مادر برای «اوپال» در ده خصوصیتی است که پدر از مادر تعریف می کند و اوپال نیز آن ها را در «وین دیکسی» جستجو می کند.
اوپال و وین دیکسی شروع به کشف دنیای آدم ها و تنهایی آن ها می کنند و به طرزی غریب بر تنهایی خود و آن ها غلبه می کنند.
در حقیقت این کتاب داستان تنهایی طبقه میانه پایین جامعه آمریکا (دنیا) ست. آدمهایی که دارای هویت فرهنگی، تحصیلات عالیه و خانواده مستحکمی نیستند و در تریلرها و باغ های فراموش شده و مغازه های تنگ و تاریک گذران می کنند. آدمهایی با رنج های عمیق و شادی های کوچک و زودگذر، وین دیکسی آلترناتیوی است تا زبان هم را بفهمند و آغوش هایی که باز کنند برای یکدیگر.
زبان کتاب به شدت ساده و روان است که ترجمه خوب و یکدست «ویدا لشکری فرهادی» در این میان بی تاثیر نیست، اتفاقی که در ترجمه امروز ما نایاب است و کم مثال.
پیشنهاد می کنم اگر گذارتان به کتاب فروشی افتاد از تهیه آن غافل نشوید، شادی عمیق و ماندگاری را به همراه خواهد داشت.
.
این نمونه ای از متن کتاب است، بخشی که «دوشیزه فرنی بلاک» خاطرات جد پدری خود را از جنگ داخلی آمریکا تعریف می کند، خواندنش خالی از لطف نیست:

دوشیزه فرنی بلاک داستانش را این طور شروع کرد:
«وقتی آتش جنگ در فورت سامتر برافروخته شد، لیتماس پسربچه ای بیش نبود.»
من گفتم: «فورت سامتر.»
آماندا گفت:«جنگ از فورت سامتر شروع شد.»
من شانه هایم را بالا انداختم و گفتم: «بسیار خوب.»
_ بله لیتماس در آن موقع چهارده سال بیشتر نداشت. او پسری قوی و درشت هیکل بود ولی با این حال فقط یک پسر بچه بود. پدرش آرتلی دبلیو بلاک در لیست سربازانی بود که باید برای جنگ می رفتند و لیتماس به مادرش گفت او نمی تواند بنشیند و ببیند که جنوب آمریکا شکست می خورد. برای همین او هم به جنگ رفت.
دوشیزه فرنی نگاهی به دور و برش انداخت و زیر لب گفت: «مردها و پسرها همیشه می خواهند بجنگند. آن ها دایما به دنبال دلیلی هستند که به جنگ بروند. جنگ یکی از ناراحت کننده ترین چیزهاست. ولی آن ها معتقدند که جنگ چیز سرگرم کننده ای است و هیچ وقت از تاریخ درس عبرت نمی گیرند.»
دوشیزه فرنی چشم هایش را بست، سرش را تکان داد و گفت: «بگذریم، لیتماس رفت و برای جنگ ثبت نام کرد. اما به دروغ سنش را بالاتر گفت. آره جانم، همان طور که گفتم او پسر درشت هیکلی بود و ارتش او را پذیرفت و به این ترتیب لیتماس بدون لحظه ای درنگ به جنگ رفت. او مادر و سه خواهرش را تنها گذاشت و رفت تا قهرمان بشود. ولی خیلی زود حقیقتی را فهمید.»
من پرسیدم: «چه حقیقتی؟»
دوشیزه فرنی با چشمانی بسته، گفت: «این حقیقت را که جنگ، جهنّم جهنّم است.»
آماندا گفت: «جهنّم حرف بدی است.» من نگاهم را از او دزدیدم. صورتش از همیشه بی احساس تر بود.
دوشیزه فرنی که هنوز چشمانش بسته بود گفت: «جنگ هم حرف بدی است.» او سرش را تکان داد، چشمانش را باز کرد و به من و آماندا اشاره کرد و گفت: «هیچ کدامتان نمی توانید تصورش را بکنید.»
آماندا و من با هم گفتیم: «نخیر خانم.» ما دو تا لحظه ای چشممان به هم افتاد و بعد رو کردیم به دوشیزه فرنی و او ادامه داد: «شما نمی توانید تصورش را بکنید. لیتماس همه مدت گرسنه بود و تنش پر از کک و شپش بود. زمستان آن قدر سردش بود که فکر می کرد هر لحظه از شدت سرما یخ می زند و می میرد و در تابستان، هییچ چیزی بدتر از جنگ در تابستان نیست. در تابستان، لیتماس بوی گند می داد و تنها چیزی که باعث شده بود که لیتماس به گرسنگی و خارش بدنش، گرما و سرما فکر نکند این بود که گلوله خورده بود. بله، او پسربچه ای بود که گلوله خورده بود.»
...
2006/07/27
مرور روزی که روز شد
طعم گل گاو زبان بود و بوی لیمو و صدای لد زپلین و کمی نعنای آغشته به بستنی
با این ها از گیجی گریختم
شفاف شفاف شفاف
.
چیزی نیست
فقط مرور دیروز رو کردم
کلی خوشم اومد
همین!
.
برای این دوست و این دوست نگرانم
قدرت و کمی تحمل، شرایط سخت رو آسون می کنه
.
یک چیز دیگه:
لطفا برای جلوگیری از اجرای حکم سنگسار اشرف کلهری این پتیشن را امضا کنید.
Petition to save Ashraf Kalhori from death by stoning
آذر می گفت برای این جور پتیشن ها باید نام و نام خانوادگی کامل درج شود، لطفا به این نکته دقت کنید!
.
یک چیز دیگه هم:
به لاتاری خوانی این خانم متخصص که صاحب وب بسیار تخصصی و «آموزنده ای» هستند تشریف بیاورید، دعوتید همه!
.
لوا هم در مورد رزومه نوشتن مطلب خوبی نوشته، از دست ندید
.
دروغ گویی های بی شرمانه کیهان حدی ندارد،درست مثل تعصب کورکورانه این ها
.
این مطلب شرق هم جالب بود حسابی:
زیبایی شکست از منظر زیدان
2006/07/25
به سیاهی رخ این جنازه ها

رویتان سیاه که روی انسان را سیاه می کنید با بمب و خمپاره

سیاهی رخ این جنازه ها دردی است عمیق

جانگداز و مانا

از سیرتتان پاک نخواهد شد اما

به دیوار توبه اگر چنگ زنید و مکه را هم به قدم هایتان سنگین

سیرتتان سیاه می ماند

تا ابدالآباد

.

«فان حزب الله هم الغالبون؟»

این کدام حزب خداست که می جنگید برای بلند مرتبه بودنش؟

یهود هم که وعده پیروزی را سالهای دور است که در جیب دارد

از خدایشان خبر گرفته اند که این وعده به انجام می رسد

و خدایشان که با خدای شما یکی نیست

.

کاش خدایانتان شطرنج می دانستند

تاس می ریختند و برگ های پاسور را حکم قرار می دادند

تا شما که وسیله اید و رگ های گردنتان کلفت تر می شود از خونی که می ریزید

از خونی که هر روز می ریزید

که مرگ کسب و کار شماست و خدایتان بازیچه موشکی که دوردست ها را هدف می گیرد

دوردستی که نشانش بر قلب انسان دیگری خواهد ماند

و موشکی که هر چه دورتر، خدایتان هم بزرگ تر

.

خدایتان معیار دارد

بدانید

با کیلومتر می سنجند

خدای متری به لعنت خود خدا هم نخواهد ارزید

باور کنید

.

شمایان خشم می کارید و درد درو می کنید

چشم می گیرید و خشم می بینید

دریغ که روزی انسانی هم برای کشتن شما نباشد

دریغ از آن روز

.

مرثیه ای رویایی

2006/07/24

از این گذر نیز گذشتم
شامگاهم درخشان است
هیچ کس نمی داند که هیچ گاه آفتاب غایب نیست...
2006/07/23
...
هنوز این جا آدم ها کشته می شن و هنوز این ها کثیفن، به همین سادگی
.
نبینید این رو اگر که دل نازکید، اصلا این کار رو نکنید
.
...
.
دوست دارم بنویسم، ولی توانی برای این کار ندارم، نه جسمی، نه روحی
.
2006/07/21
کجاست منزلت آدمی
پسر آمده بود از آموزش خدمت سربازی
مرخصی دوروزه،
گوشهایش تا چهار لایه سوخته بود،
فقط گوشهایش اما،
نه هیچ جای دیگر.
.
نه، ماتحتش هم سوخته بود حسابی،
که طرف «لا اکراه فی الدین» را تفسیر کرده بود به این که:
«چون اسلام دین کاملی است پس کراهتی در گرویدن به آن نیست!!!»
و یا آن که آن یکیشان از دموکراسی یونانی و کمونیستی!!! حرفها گفته بود!
.
اما قشنگ ماجرا این جاست که آیین نامه ارتش را تعریف می کرد و دوست دیگر هم تایید که به چشم دیده بودند و فرو کرده بودند توی گوشهاشان که:
«به هنگام بلایای طبیعی، اگر عضو گروه تخلیه بودید به ترتیب به موارد زیر عمل می کنید:
1: تخلیه تمثال مبارک بنیان گذار فقید انقلاب اسلامی!!!
2:تخلیه کلام الله مجید!!!
3: تخلیه مجروحین و مصدومین!!!
قسم می خوردند و از چهره شرمگین ستوانی می گفتند که آیین نامه را فریاد می زده.
.
می دانی وظیفه ارتش چیست؟
حفاظت از مرزها
می دانی وظیفه سپاه چیست؟
حفاظت از نظام
می دانی وظیفه سرباز چیست؟
حفاظت از یک تمثال!
.
این شعر چرخ می خورد این روها مدام آقای مختاری، روحتان شاد.

برای رویایت چشم بند
برای چشمانت سیم خار دار
برای خونت هاشور تازیانه.

چگونه رخسارش را جمهوری
درون این زنگار می نگرد؟

خرافه کف به لب آمده است
صف دراز عاشقی را سان می بیند
که چشم بسته شانه یکدیگر را
گرفته ایم
و گاه فشار دستی پنهان بر شانه ام
به گرمی مغروری سرمای وهن را می تاراند.

ضیافت وحش
شبانه روزی است
و بوی پای کبود
که ازدحام زیر زمین را فشرده تر کرده است.

به تخته ای فریاد را با حلقه های خون آجین می بندند
و در دهانش جورابی چرک.
و تازیانه که از شتاب عقربه ها پیش افتاده است
عطش زبان پریشان حس
و نیش عقرب در ادرار خون
که در خطی سرخ
همچون دنیا
به گرد سرت می گردد.

و راه مهمانی را کوتاه می کند
غریو های غریزی
که هیچ کس نمی داند چگونه از گلویت بر می آید .
گدازه اغما در رعشه دیالیز.

درون سینه چه داری
که اینچنین جانت را می فشارند
تا
به یک دو حس غریزی
تقلیلت دهند؟

نگاه گالیله از رخنه های تاریخ
به چشم جمهوری دوخته است
و زیر پایش تند تر می گردد
زمین .

درون و بیرون را کوران
چنان برآشفته اند
که چشم ما یه شرمندگی است.
کجاست منزلت آدمی؟

به چشم هایم ایمان دارم
و آفتاب را از پشت چشم بندم احساس می کنم
که در هوا خوری از سیم خاردار
برآمده است
و گاه لاله گوشم را از شکافی خرد
می نوازد

برای خونت عشق
برای دستانت کار
و چشم هایت در سایه روشن آزادی

2006/07/20
روزمرگی، با طعم تلنگرهای چسبناک تابستانی
تا حالا شده سعی کنی با چهار فصل ویوالدی به آرامش برسی؟ اگر نشده هرگز این کار رو نکن، حماقت محضه، انقدر داغونت می کنه که بی حسابه.
.
می دونی، این فضای مجازی رو دوست دارم، به خاطر این که می شه از یک سوال احمقانه راجع به یک هدیه شروع کنی، بعد مشت بزنی و مشت بخوری، آخرش هم شازده کوچولو و مار و روباه وساطت کنن و همدیگه رو دوست داشته باشین، خیالبافی ها و کتک کاری امروز خیلی چسبید رفیق، خیلی.
.
وقتی یک خانم محترم تقریبا هفتاد ساله می آد وبا وسواس تمام 6 تا کتاب ویندوز ایکس پی انتخاب می کنه و نوزده هزار تومان پول می ده و می خره و از فروشنده راجع به راههای پارتیشن بندی هارد دیسک و کتابهای آموزش فتوشاپ سوال می کنه و تو همش به این فکر می کنی که چه جور نوه هایی داره این خانوم که مادربزرگشون باید کتاب کامپیوتری براشون بخره و آخرش پیرزن محترم نگاهت می کنه و می گه: «خوش به حال شما که جوونین و همه چی یادتون می مونه، من هر کاری می خوام بکنم توی کامپیوتر لعنتی!!! باید برم سراغ این کتابا، چون بیشتر وقتا یادم میره!» اون وقته که روزت روز می شه، دیگه باید دستات رو ببری بال و بگی تسلیم!
.
بیشتر عصبیت این روزهای من به خاطر این آقاست، که مطمئنم اگر کاره ای شده بود انقدر تبعیض آمیز رفتار می کرد که روی رژیم سابق آفریقای جنوبی کاملا و دقیقا سفید می شد.راست می گه این رفیقمون، انقدر توی رویاهام با شات گان زدمش که حساب نداره!
2006/07/19
دنیای دیوانه ی دیوانه ی دیوانه ی بلاگفا : جایی که کامنت ها تبدیل به پست می شوند
آقا جان، این قرار بود یه کامنت باشه، یعنی الان هم هست، فقط قرار بود توی کامنت دونی شما هم باشه ولی فعلا که نیست، دوروزه دارم دست و پا می زنم که کامنت بذارم اما این سیستم کامنتینگ بلاگفا حسابی از خجالتمون در اومده و اجازه نداده این کارو بکنم، خب منم پستش می کنم تا حالت جا بیاد و بلکه از بلگفا بیای روی بلاگ اسپات.
آهان، راستی، این کامنت مربوطه به این پست نقد از کنار که خیلی غیر منتظره بود، ببخشید که رعایت قوانین نوشتاری و گفتاری رو نکردم، چون با دید کامنت نوشته بودمش!
.
اگه سیستم کامنتینگ بلاگفا جواب داد خودت زحمت کپی کردن این ها روی توی کامنت هات بکش آقا جان، البته به اسم من!
.
توصیه اخلاقی: به سرورهای ایرانی اعتماد نکنید، به بلاگ اسپات بپیوندید!
.
ببین، من کاملا موافقم با ابن که این جنبش محدوده و نخبه گراست و مردمی نیست، قبلا هم یک بار گلوم رو پاره کردم، اما واقعیت اینه که روز تولد فاطمه روزی نیست که بشه صدایی به صدایی برسه، چون این روز مدتهاست که کارکرد خاص خودش رو داره و اگر خانم های اکتیویست بخوان روی فعالیت در این روز فکوس کنن باید اول ساختار موجودی رو بشکنن که این بار نه توی ذهن دولتمردا که توی ذهن مردمه. بذار واضح تر بگم، برای مردم جا افتاده که روز زن یعنی روز مادر، روز شادی، هدیه دادن و هدیه گرفتن، برای گفتن از تلخی ها و کمبودها در این روز دل شیر لازمه و صبر ایوب و یک سری چیزهای دیگه.

بعدش هم دلیل دیگه ای هست که مخالفم، این اتفاق اگر بیفته یک یا دو سال جواب می ده، بعدش می دونی چی می شه؟ جنبش بیداری زنان اسلامی (که همون موقع با مدیریت چهار تا خانم نماینده مجلس و آبادگر وایثارگر تشکیل شده) میاد وسط و با حمایت و بودجه دولتی اصل قضیه رو منحرف می کنه، می دونی که، ورزشگاه آزادی رو می گیرن دستشون و پرچم تکون می دن و خوشحالن.

یک چیز دیگه هم هست، این جنبش باید ماهیت غیر دولتی بودن خودش رو حفظ کنه، اگر نزدیک بشن به دولت عین ایکاروس می شن، موم هاشون آب می شه و با کله می خورن زمین.

دلیل دیگه هم که این روز جواب نخواهد داد اینه که اصولا این روز اسلامیه و قوانین اسلامی کافی نیست در مورد احقاق حق و حقوق زنان، اصولا نمی شه از حق حضانت در یک روز اسلامی حرف زد، چون خود قوانین اسلامیه که مشکل رو ایجاد کرده.

بعدش هم توی ساختار اجتماعی ی که عامه مردم آگاه نیستن جنبش ها باید از نخبه گرایی شروع کنن، این واقعیته، ولی یک جایی باید این نخبه گرایی تبدیل بشه به عام گرایی، می دونم حرفت اینه ولی گمونم راهش این نیست.

بیشتر معضلات زنان اگر چه به ظاهر مشکل ناشی از اسلامه اما عملا معضل اجتماعیه، اگر این برچسب اسلامی بودن رو از روشون بکنیم راحت تر می تونیم راجع بهشون حرف بزنیم و راحت تر هم می شه کارمون رو پیش ببریم، مسئله این جاست که اگر قرار باشه تغییری ایجاد بشه باید با زیرکی و هوشمندی تمام از خوردن برچسب ضداسلام بودن شونه خالی کرد، چون هم عموم مردم و هم دولت نبست به این قضیه حساسن، کار ضد قوانین اسلامی هم اگر انجام می دیم نباید که داد بزنیم، اینو برای کسایی می گم که تا هر حرفی به میون می آد سریعا پای اسلام و آخوند رو وسط می کشن، اگر کسی نتیجه می خواد زیاد نباید تابلوبازی در بیاره!

میثم حرفی رو می زنه که دیده، من هم این رو دیدم، آدمایی که بیرون اکتیویستن و خونه که می رسن چنان لی لی به لالای مردای خونه می ذارن که صد رحمت به جده مادری ایشون، اما نمی شه همه رو با یک چوب زد، چون مثال نقض هم فراوونه حسابی، چیزیه که این رو هم زیاد دیدم و میثم هم حتمن که زیاد دیده.

از کامنت پرستو خوشم نیومد، فکر می کنم دید جالبی نیست این که بگیم : «گر تو بهتر می زنی بستان بزن»، این ایده جذبی نیست، دافعه داره، پرستویی که تو متن جنبش زنانه می تونه با دید منتقدانه به این متن نگاه کنه و نظر بده، از اصل حرف درس بگیره یا این که نگیره، اگر هم تونست جذب کنه، ولی با این دید به راحتی آدمی که دغدغه داره و می شه جذبش کرد رو از دست می ده. بابا جان، توی شرایطی که کمتر کسی به فکر نبود این آدم در این مورد نوشته، چرا اگر اشتباه می کنه نباید اشتباهش رو گفت و سعی کرد برای «آوردن آدمها توی خط؟».

جمله آخریت رو نازلی راست می گه!
همینا دیگه!
.
.
این خبر رو که این رفیقمون یادمون آورد رو دیدید؟ خوندید؟
این مقاله را هم از دست ندهید اگر به مسئله لبنان هنوز علاقمندید
2006/07/18
فراموشی نعمت بزرگی است

ساکت می شوم

اصلا کاری به این نخواهم داشت که آمار کشته های دو طرف برابر نیست

متوازن هم نیست حتی یک ذره

یا به این که حزب الله از نظامی شروع کرد و اسرائیل از غیر نظامی

حتی فراموش می کنم که مدت هاست حزب الله نیروی تروریستی نیست،

تاکتیکشان مدت هاست که تغییر کرده است،

اگر هم هستند لااقل ردی از خود به جای نمی گذارند

و اسرائیل هست،

به وضوح ترور می کند در هر جای خاورمیانه که بخواهد

و از خاطرم نخواهد گذشت که اگر حکومت ایران پشت این هاست حکومت ایالات متحده هم پشت آن هاست

که هر دو کثیفند،

باجی به هم نمی دهند

و فراموشی من تا آن جایی خواهد رفت که فراموش کنم جنوب لبنان تحت کنترل ارواح است، درست مثل حیفا

.

فراموشی نعمت بزرگی است!
مرگ کسب و کار این هاست

عزیز من، نظامی جماعت کسب و کارش مرگ است، حزب الله به کسانی حمله کرد که مرگ را با انتخاب لباسشان پذیراترند تا غیر نظامیان بی خبر از همه جا.

ریشه این حمله حزب الله هم همان جاست که چند سال پیش توانسند یک خلبان اسرائیلی را با تعداد زیادی از اسرایشان معاوضه کنند، حالا اسرائیل به این فکر است که آن روز کوتاهی کرده، حالا دیگر این اشتباه را نباید که تکرار کند.

این بار آزمون اولمرت است، کسی که به عنوان جانشین شارون نیاز مبرمی به جلب حمایت افکار عمومی اسرائیل دارد، برای این منظورهم کدام هدف بهتر از دشمنان دیرین یعنی لبنان و حزب الله ؟ بدون شک با حمله قاطع اسرائیل به لبنان محبوبیت اولمرت بالاتر خواهد رفت و اسرائیلی های تشنه به خون دشمنان قدیمی را خوشحال تر خواهد نمود.

این اتفاق برای سید حسن نصرالله نیز صادق است، لبنانی های تشنه به خون با کشته شدن هر یک اسرائیلی او را دوست تر خواهند داشت.

اما جنگ منصفانه در حال فراموشی است. مردم لبنان و اسرائیل بازیچه اشتباه تاکتیکی حزب الله اند و زهر چشم گیری اسرائیل، پاسخ اسرائیل به تحرکات حزب الله به هیچ وجه متناسب نیست، ادامه همان سیاست به شدت محافظه کارانه «حمله پیشگیرانه» است.

نوع حرکت ماشین جنگی اسرائیل از همان روز اول و محاصره همه جانبه لبنان و قطع ارتباط این کشور با جهان خارج نشان از عزم راسخ رژیم اسرائیل برای ایجاد تغییر در روال موجود دارد، این یعنی جنگ نامحدود، کسی هم که قرار نیست مراعات غیرنظامی ها را بکند، نتیجه کاملا واضح است، تا مدتی آن جا جنگ خواهد بود و تا مدتی افراد و تاسیسات غیر نظامی هر دو طرف هدف نظامی خواهند بود.

.

می دانی، تا به حال توی تاکسی هزار بار این جمله را شنیده ایم که « اگر من کاره ای بودم ده تا راننده متخلف، ده تا معتاد، ده تا فاحشه را اعدام می کردم تا همه چیز درست شود»، واکنش اسرائیل همین گونه است، این دید حکومت اسرائیل باعث می شود که به راحتی به حکومت اسرائیل خوشبین نباشم برای پایان جنگ، شک ندارم که حزب الله هم به این راحتی تسلیم نخواهد شد.

.

اگر اسرائیل به حزب الله حمله می کرد کم تر دردناک بود تا حمله به ماشین های روی پل در حال فرار، برای اسرائیل عادت شده است حمله به غیر نظامیان و کک هیچ کس هم نمی گزد، حمله به غیر نظامیان جنگ نیست، جنایت است، اسرائیل آغازگر این جنایت بود، حزب الله هم پیرو آن.

برای من اسرائیل متخلف تر است تا حزب الله، قضیه نسبی است، به همین سادگی. اگر اسرائیل برای تلافی گروگان گرفته شدن نیروهای نظامی خود به دست افراد حزب الله به مواضع نظامی آن ها حمله می کرد و کاری به غیر نظامیان نداشت و حزب الله آغازگر حمله به غیرنظامیان بود، الان حزب الله بود که محکوم بود نه اسرائیل.

.

هنوز آن قدر احمق نیستم که دنیا را بدون جنگ بخواهم، واقعیت انسانی است این جنگ لعنتی، قرار هم نیست که حلوا خیر کنند وسط دعوا، فقط کمی آرزوی جنگ منصفانه دارم. جنگی که طرفین برای کم هزینه کردن جنگ برای خود از زنده های غیر نظامی طرف مقابل کشته نسازند و کشته ها را پشته نکنند. همین.

2006/07/15
عیسی به دین خود...
می دانی، همین الان گوشم پر از صداست. از فریادهای جماعتی که روبروی سازمان ملل تجمع کرده اند برای اعتراض به حملات اسرائیل به لبنان. بلوار شهرزاد را بسته اند با یک اتوبوس شرکت واحد، ترافیک است، داربست کشی کرده اند (داربست هایی که صبح نبود و الان هست!) و پرچم بزرگی از فلسطین را به دست گرفته اند، از همین پرچم های بزرگ استادیومی، همه جا پر است از عکس های سید حسن نصرالله و پرچم زرد حزب الله، عربی سخنرانی می کند و کسی ترجمه، چند عکاس و فیلمبردار خبر تهیه می کنند و 20 تایی پلیس هم از دور نظاره گرند، جماعتشان کوچک است (شاید 60 نفر) اما صدایشان خوب بلند است. زیر پنجره من امروز مهمانی «مرگ بر اسرائیل» است.
.
می دانی، چند دقیقه ای مهمان جمع کوچکشان بودم، گوش می کردم به سخنرانی مرد عرب، از اتحاد فلسطین و لبنان می گفت و من فکر می کردم به این که چقدر جمعشان کوچک است و من چقدرغریبه ام برای این ها، ظاهر متفاوتم نگاهشان را سنگین می کرد، بد جور، گمانم برایشان من فقط رهگذری کنجکاو بودم بی هیچ دغدغه ای.
.
می دانی، جمعشان کوچک بود، نگاهشان مهربان نبود، من هم از جمع آن ها نبودم، اما این دلیلی نیست که چون یک هدف را مد نظر داریم از یک جنس باشیم، عیسای آن ها به دین خود، من نیز موسای خویشم.
آنها به سیاست این جایند و من به وظیفه، هدفمان یکی است، راهمان اما نه.
...
آفتاب همان دلیل آفتاب است
آفتاب واقعیتی اروپایی و امریکایی نیست
آفتاب همان واقعیتی است که سکوت ما محو خواهد کرد
همان واقعیت پانزده غیر نظامی در حال فراری که دیگر زنده نیستند تا فرار کنند
گاهی فرار کردن هم نعمتی است!
.
باور ندارید به تکانه بودن؟
باورتان خواهد شد با این رای گیری CNN
و باور کنید که آن ها تکانه اند
و شک نداشته باشید که نتیجه این رای گیری اگر برعکس بود اسرائیل زودتر به فکر اتمام جنایت می افتاد
این را شک نداشته باشید
.
نمی ترسید؟
زبان به کام گیرید، اگر که تکانه هم نیستید
خبر داری چرا از لبنان می نویسم؟ چرا با نام بیروت و غزه روحم بی قرار می شود؟ به زودی خبردار خواهی شد.
.
لبنان برای من یک منطقه جغرافیایی نیست، جایی نیست آن ور دنیا، کشوری مدیترانه ای، که پاریس خاورمیانه در دلش باشد، روی زمین نیست اصلا، واحه ای ذهنی است. جایی که وجدان من تمام قد می ایستد، نگاهم می کند، که اگر هیچ هم که نباشم، لااقل تکانه که باشم.
بیروت وجدان من است.
.
من، به انسان نسبی پایبندم، به واکنش های نسبی، به اتفاقات نسبی.
به انسان متعهد هم، به دغدغه دار بودن، دغدغه دار دیدن.
می دانید،این جا فضای مجازی من است، این جاست که من راهپیمایی می کنم، شعار می دهم، حرف می زنم، فکر می کنم و از حقی دفاع می کنم. با همه بی خاصیتی تمام این فضا و صدایی که به گوشهای محدودی می رسد، فقط و فقط به یک دلیل.
چون من صاحب جایگاه فیزیکی نیز هستم، امروز اگر به هردلیلی از زیر بار دغدغه شانه خالی کنم فردا روز در مقام عکاس و رئیس جمهور و وکیل و شاعر و راننده تاکسی بی دغدغه خواهم بود. این ها تمرین است برای روحی که پر است از زنگار روزمرگی و من تن در نخواهم داد به بی دغدگی خودخواسته یا دیگرخواسته.
آن هایی که مدام دم می زنند که «ما را به عرب ها چه کار، به درد بی درمان این ملک پرگهر برسید» فراموش می کنند که دغدغه اگر نباشد برای هیچ کس نیست، نه برای پابرهنه های گرسنه ژنده پوش ایرانی، نه آن کودک دارفوری و نه هیچ کجای دیگر.
کدامتان دغدغه تان تا به امروز مردان بی کار بشاگردی و زنان بیوه چهارمحال و بختیاری بوده است تا سر تعظیم فرود آورم پیشتان؟
این جا تمرین دغدغه داشتن است که فردا روزی خارج از این جا تحصن کنم روبروی سفارت اسرائیل به عنوان راننده تاکسی، درد داغ دیدن ایرانی را عکس بگیرم به عنوان عکاس و کمک حال ظالم نباشم به عنوان رئیس جمهور.
امروز اگر تمام توانم این باشد که این جا فریاد بزنم تمرینی است تا فردا روزی تمام توانم را جای دیگری به کار گیرم، مسئله اصلی همان «تمام توان» است که باید صرف کرد، یک روز با کیبورد، یک روز با یک امضاء.
.
می خواهم تکانه بمانم دست کم
تا این که هیچ باشم
.
.
پی نوشت بی رحم ولی واقعی:
لبنان و فلسطین، امروز، به هردلیل درست و نادرستی در صف مقدم مقابله با اسرائیلند. به هر دلیلی که درست و نادرست بودن آن باز هم مهم نیست اسرائیل دشمن شماره یک ایران است. اگر حماس و حزب الله نبودند مرثیه امروز را باید برای هموطنان خودمان می سرودیم آقایان و خانم های محترم.
این واقعیت است!
2006/07/14
عملیات محدود: به شوری خون، به تلخی دود

باید فلسطینی بود تا مفهوم کلمه اسرائیل را درک کرد
باید اسرائیلی بود تا معنی لبنان و هالوکاست و عملیات انتحاری را فهمید
باید جرج بوش بود تا دروغگویی و رذالت را معنا کرد.
.
همه این ها باید بود،
اما بچه های غزه و اریحا و بیروت هیچ کدام این ها نیستند
فقط و فقط کودکند
.
منتظر کامنت های گرمتان در حمایت از اسرائیل و کوبیدن حماس و حزب الله هستم
فحش های گرمتان را هم پذیرا خواهم بود
اگر از قماش آدمهای کافه ی امروز باشید که تنها دلیلتان برای کوبیدن حماس و حزب الله حمایت شدنشان از طرف ایران است و بس
ولی لطفا خاطرتان باشد که حماس و حزب الله از نظامی ها گروگان گرفتند و تقاصش را غیر نظامی ها پرداخت می کنند.
.
جنایت جنگی؟
شوخی می فرمایید، این فقط یک عملیات محدود نظامی است!!!!!
.
کلنگتان کوبنده باد آقای محترم
از خلیل خبر دارید؟
یاداشت واقعی و کاملا بی طرفانه خورشید
آبگوشت خوران روز جمعه
سبیل شما هم طلا خانم محترم
دم شما گرم جناب هیتلر!
شمایی که زندگی را شرمسار وجود خود کردید
جایی برای زندگی سراغ ندارید؟ جایی پر از بوی کودکی؟
لعنت به رسانه ها!
نوحه شبات
هیچ جای دنیا یک جمع روشنفکری این‌قدر طرفدار اسرائیل و آمریکا نیست!
این هندوانه تلخ است، تلخ!
کرخت و بی عار مشو!
يك لحظه كانال تلويزيون رو عوض نكن...
اوضاع بی ریخت
به تصویرها اعتماد نکن
کودک لجوج و غداره بند مست و پست!
در یک جنگ نابرابر طرفدار ظالمید یا مظلوم؟
نوشته های یک ایرانی ساکن تل اویو (راستش زیاد باورم نشد رفیق!)
به دلسوزی برای مردم فلسطین دل خوش نکنیم
ترس های اناری
از قلب واقعه!
سرزمین بی خاک
خانه‌ی دوستان در آتش می سوزد (پیش نوشت)
باز هم جنگ لبنان (1) و (2)
فلسطین: کابوس مرگ
مسئله چیست؟ (نوشته خواندنی میثم، از دست ندهید!)
2006/07/11
Something in His Cosmic Art...SYD BARRETT'S GONE
نه که همه چیز این دنیا به جاست
همین آدم زیادی بود که رفت
رفت و رویای دیدن بازی امیلی را هم با خود برد
تا تمام ترانه هایش را همان جا،
یک نفس برایش بخواند
برای امیلی
.
دیوانه
مرگش هم ساده بود و ناگهانی، مثل زندگیش
.
چرا
نابغه ها
همیشه
انقدر
انقدر
انقدر
دورند؟
.
.
پی نوشت:
عکس ها و کمی چیز دیگر
ممنون ستاره جان بابت لینک ها، همدردیم
The Door in the Floor

گرسنگی های اروتیک برای من آشناست
همان وقت هاییست که غذا می خوری و من فقط نگاه می کنم
همان حرکت های مدور چنگال
برای تو اما فقط گرسنگی ست
غذایی که زنده بمانی
.
بگو
با تعبیر های من چه خواهی کرد؟
که باید که قوی باشی برای ملکه دنیاهای فانتزی های زیر ناف بودن؟
عزیزم
بیا کمی از خیال بافی دست برداریم
بروتوس از همیشه ی دور خائن بود
همیشه منتظر این لحظه بودیم
حالا منم که پادشاهم!
.
راست می گفت:
« تقوی فقط یک لفظ است!»
2006/07/06
کمی توضیح با چاشنی توضیح
یرمای عزیز، سپینود عزیز، آرش عزیز، خیلی عزیزهای دیگر
کامنت هایتان حرف بود، حرف هایتان واقعی، حساب هم بود شاید
اما جزمیت به معنی است نه به متن، در متن بازآفرینش جزمیت به سادگی است، زیرا متن فاقد لحن، مشخصات نویسنده و جزئیاتی از این قبیل به عنوان عامل تعدیل کننده «حرف» و «تفکر» است که آن را به عنوان نیت واقعی و نهایی نویسنده به خواننده منتقل می کند. از طرفی خواننده برای باز خوانی هرمتنی نیاز به برداشت شخصی و ایجاد حس و لحن برای درک کلمات نویسنده دارد. در واقع در خوانش هر متنی سه عامل فرستنده و ومحیط ارتباطی (محیط انتقال) و گیرنده، محیط (Environment) کلی خوانش متن را ایجاد می کنند.
با این پیش فرض هر گونه سوء برداشت از یک متن طبیعی است. گاهی نویسنده قادر به بیان کامل احساسات و «متعادل» کردن متن نیست، شاید به دلیل کمبود تسلط در شناخت واژه ها و نحوه استفاده از آن ها و شاید هم به دلیل وجود نیتی آگاهانه. گاهی محیط انتقال به دلیل ضعف های ساختاری و ذاتی فاقد توانایی لازم برای انتقال متن است و گاهی نیز خواننده در لحظه خواندن متن فاقد قدرت و اشتیاق لازم برای دریافت نظر نویسنده است.
در مورد متن قبلی همه چیز درست است و صاف و ساده، تا جایی که می گویم:
« این روزها باید دفاع کرد
از حقوق حقه گی ها، لزبین ها، هموفوب ها
نقل مجلس این روزهاست
قرض دادن نان به فلانی
هندوانه های گنده زیر بغل آدمهای خیلی گنده
از حقوق ناپدید مردم سردشت اما نباید حرف زد
از مردمی که مردمند
مردم همین سرزمین و ما فراموششان می کنیم
مردمی که صدای اعتراضشان اگر بلند شود مزدشان باتوم است و تهمت
مردمی که قاچاقچی و وطن فروشند برای ما
مردمی که هیچند برای ما
آسوده بخوابید
ما هم آدم فروش نیستیم هیچ
.
آقایان و خانم های تحصیل کرده، حقوقدان، فعال، انسان
لطفا از حقوق زنان دفاع کنید
از حقوق اقلیت ها و اکثریت های جنسی
از آزادی تمام زندانیان سیاسی
از هر چیز که می خواهید
اما از این ها هم حمایت کنید
از آبادانی ها و اشنویه ای ها و بانه ای ها و زرده ای ها و هزار های دیگر
که لااقل انسانند
که هر چیزی هم که نباشند انسانند
که حقشان هم مسلم تر از هر چیزیست
سهل است که گرفتنی هم هست
که لا اقل این خودآزمایی است
که آیا ما هم انسانیم؟»
اشکال اصلی برای دریافت نشدن پیام نویسنده این جاست، به عنوان نویسنده مطلب قبلی درک می کنم که این «تکه نوشته» قابلیت تبدیل به چیزی غیر از نیت واقعی نویسنده را دارد. امکان وقوع این اتفاق به هر کدام از دلایل بالا(و البته شاید دلایل ناپیدای دیگر) امکان پذیر است و این نیز امریست محتمل. اما به عنوان نویسنده پس از بازخوانی تکه نوشته بالا لازم دیدم نکاتی را توضیح بدهم.
فضای مجازی فراوان پر است از دیدگاههای متفاوت، این دیدگاهها در این فضا به معرض خوانش گذاشته می شوند و موجد بازخوردهایی در خور «متن» می گردند.
بحث روزهای اخیر در مورد اقلیت ها و اکثریت های جنسی نمونه ای بود کامل از ابراز نظرات متفاوت و واکنش مناسب «محیط» مجازی به آن. اگر به نیت نویسندگان و دنبال کنندگان بحث فوق اهمیتی ندهیم و فقط به «شکل» این اتفاق نگاهی بیاندازیم می بینیم که محیط مجازی قابلیت خروج از رخوت و حرکت در راستای هدفی خاص و مشخص را داراست. این اتفاقی است درست و مبارک، که اگر دغدغه ای وجود داشته باشد نویسندگان دنیای مجازی پاسخی مناسب به این دغدغه خواهند داشت.
از طرفی انسان ها تک بعدی نیستند، وبلاگ ها نیز، اگر از وبلاگ های تخصصی که به مسائل خاص می پردازند صرف نظر کنیم با طیف گسترده ای از وبلاگ نویسان مواجه می شویم که از ابعاد متفاوت زندگی، دغدغه ها و تجربیات خود می نویسند.
پس اگر دغدغه ای وجود داشته باشد به دلیل وجود انسان های چند بعدی در فضای وبلاگستان براساس اهمیت و اولویت آن دغدغه واکنش نشان داده خواهد شد.
همین «مفاهیم» بالا برای من به عنوان نویسنده کافی بود که اشاره ای کنم به بحث اقلیت ها و اکثریت های جنسی. اما نیت پنهانی من که شاید در هنگام نوشتن متن قبلی نیازی به ابراز آن نمی دیدم (به دلیل ماهیت متن) نفی وجود بحث های وبلاگی (در هر موردی) نیست. تنها تلنگری بود به انسان های چند بعدی فضای مجازی که شاید دغدغه پیگیری حقوق مجروحان و کشتگان شیمیایی را هم علاوه بر تمام دغدغه های دیگر به بحث و چالش بکشانند و از این طریق هدفی انسانی و «فراموش شده» نیز به مجموع اولویت های وبلاگ نویسان اضافه شود.
در واقع اشاره به بحث اقلیت ها ی جنسی اشاره ای بود به این که این فضا حاوی قابلیت های فراوانی است که در صورت استفاده از آن می توان به اهداف بلند دیگری نیز دست پیدا کرد. ذکر این که «علاوه بر تمام حقوق از دست رفته از این افراد هم حمایت کنید» فقط و فقط به دلیل ایجاد دغدغه برای خوانندگان متن فوق صورت گرفت، همان گونه که با بازخوانی بی طرفانه نوشته ابن نکته به سادگی قابل مشاهده است که جزم اندیشی و رویکرد یک سویه و «فقطی» مد نظر من نبوده است.
در واقع باز کردن جای این بحث در میان هزار بحث دیگر.
مصدومان شیمیایی فراموش شده اند، گمان نمی کنم که کسی در این باره شک داشته باشد، دغدغه داشتن برای آن ها نیز فراموش شده است، در این نیز شکی نیست (لااقل ظواهر امر این گونه است). عاجزانه از شما درخواست می کنم این دغدغه را به دیگر دغدغه های خود اضافه کنید.
دغدغه نداشتن کاملا متفاوت است با دغدغه ای که وجود دارد اما فراموش شده است.
2006/07/02
شهری که زیر گازهای شیمیایی مرد
امروز، یازده تیرماه هزار و سیصد و هشتاد و پنج
چند روز قبل تر
هفتم تیر ماه هزار و سیصد و هشتاد و پنج
چند سال قبل تر
هفتم تیر ماه هزار و سیصد و شصت و شش
.
هفتم تیر ماه یعنی این:

شما هم باور کنید که هفتم تیر ماه فقط همین اتفاقات مهم افتاده است
انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی
روز قوه قضاییه
همین
از سردشتی ها هم بپرسید همین را جواب می شنوید
فقط کافی است که کمی باور کنید.
.
هفتم تیر ماه هزار و سیصد وشصت و شش کمی بوی سیر و گوگرد داشته هوای سردشت
بعد آدمها هی مردند
هی مردند و تاول زدند
تاول زدند و نمردند
نمردند و پوک شدند
قطر نایژکشان فقط کلفت شد
چیزی کمتر از نصف
اما نمردند که
زنده اند و نفس می کشند
چه باک که روزی هزار بار مرگ را دوست تر داشته باشند.
.
روزی روزگاری کسی آدم کشت
به تعداد زیاد
اولین حمله با سلاح غیر متعارف علیه مقاصد غیر نظامی بعد از جنگ جهانی دوم
بعد ما یادمان رفت که این آدمها دوازده سال کمیته پیگیری حقوق هم نداشتند
که بیمارستان و دکترشان به درد لای جرز هم نمی خورد
که بنیاد جانبازانشان دنبال مستضعفان! است نه جانبازان
که این آدمها ذره ذره آب می شوند در بی خبری و بی توجهی
که این آدمها هنوز هم کشته می دهند
.
اصلا یادمان رفت که صفحه ویکی پدیای شهر این آدمها این است و این
خجالت نکشیدیم که این جا نام حلبچه هست
خواهرخوانده هیروشیما نیست اما
که اصلا این آدمها سایت ندارند
که این آدمها هیچ ندارند.
.
این روزها باید دفاع کرد
از حقوق حقه گی ها، لزبین ها، هموفوب ها
نقل مجلس این روزهاست
قرض دادن نان به فلانی
هندوانه های گنده زیر بغل آدمهای خیلی گنده
از حقوق ناپدید مردم سردشت اما نباید حرف زد
از مردمی که مردمند
مردم همین سرزمین و ما فراموششان می کنیم
مردمی که صدای اعتراضشان اگر بلند شود مزدشان باتوم است و تهمت
مردمی که قاچاقچی و وطن فروشند برای ما
مردمی که هیچند برای ما
آسوده بخوابید
ما هم آدم فروش نیستیم هیچ
.
آقایان و خانم های تحصیل کرده، حقوقدان، فعال، انسان
لطفا از حقوق زنان دفاع کنید
از حقوق اقلیت ها و اکثریت های جنسی
از آزادی تمام زندانیان سیاسی
از هر چیز که می خواهید
اما از این ها هم حمایت کنید
از آبادانی ها و اشنویه ای ها و بانه ای ها و زرده ای ها و هزار های دیگر
که لااقل انسانند
که هر چیزی هم که نباشند انسانند
که حقشان هم مسلم تر از هر چیزیست
سهل است که گرفتنی هم هست
که لا اقل این خودآزمایی است
که آیا ما هم انسانیم؟
.
چهار روز است که مدام فکر می کنم
چهار روز است که فضای مجازی را شخم می زنم به امید یک مطلب کوچک
برای من روزها معنی دارند،
روزها با اتفاقات معنادار می شوند،
هفتم تیرماه با معنیست.
هفتم تیر ماه را برای تقویم نویسان معنی کنید لطفا
.
روزگار خوزستانی ها که این و کردها که این
جایی برای زندگی سراغ دارید؟
البته غیر از تهران و لوس آنجلس و فرانکفورت و لندن!
.
راستی، محض اطلاع فقط
رای آقای رئیس جمهور از همین جاها آمد، لااقل امید داد به این آدم ها که دوام بیاورند کمی بیشتر
هرچند به دروغ و فریب و نیرنگ
.
ا ی ی ی ی ی ی ی ن ه ا هم هست!
تعداد بازديد ها :