زندگی روی ترن هوائی
2006/04/06
موضوع انشاء: یک روز از سفر نوروزی خود را شرح دهید
صحنه اول:
پایمان هنوز زمین فریدونکنار را هم لمس نکرده بود که بهمان مشروب فروختند
همین که رسیدیم یک موتور هوندای دوترک آمد کنارمان
از زور نشئگی چشمهاشان باز نمی ماند
از این ریشهای مکش مرگ ما، دندانها زرد ولی موها بلند و ژل زده
"آبجو، ویسکی، ودکا، اسمیرنوف، عرق سگی بهتر از ودکا...علف و اتس و شیشه اینا هم هست، هر چی عشقتونه"
این جورش را دیگر ندیده بودیم
همیشه خودمان می رفتیم دنبال مسکرات
لابد شبیه الکلی ها هستیم خبر نداریم
ویسکی تولید پنج ماه پیش بود
آبجو تولید بیست روز پیش
محصول همین کشور برادر و همسایه ترکیه
گمان نکنم حتی خود ترکها هم آبجوی به این تازگی مصرف کنند
.
.
شیره هر چی نیروی انتظامی و بسیج و مرزبانه!
***
صحنه دوم:
"من خودم فرهنگیم، آموزگار مدرسه... ام، این کار دوممه"
ویلا اجاره می داد آقای سیبیلو
"من به هر کسی اجاره نمی دم که، برام حرف در می آرن، فرهنگی بودن تو محیط کوچیک کار آسونی نیست، شما هم بچه های خوبی به نظر می اید و ایشالا که اهل خلاف اینا نیستید"
"نه آقا، ما خلاف بزرگمون سیگاره!"
"اینایی که الان شما رو می برم جای اونا چهار تا دخترن، از تهران اومدن، دانشجوان، چهار روزه ویلای من موندن بگی صدا از دیوار در اومده از اینا در نیومده، بسیار خانومن، اونا بی سر صدا بودن شما عوضشون سروصدا کنین، جوونین دیگه، من تا طرفم رو نشناسم بهش ویلا نمیدم که."
"البته!"
منتظریم تا چهار تا دختر "بسیار خانوم" تخلیه کنند
با ده دقیقه ایستادن دم در کاشف به عمل می آوریم که دوست پسرهاشان ویلای جلویی را اجاره کرده اند
حالا معلوم شد چرا صدا از این عزیزان در نمی آمده
خب صداها را جای دیگر در می آورده اند آقای زرنگ!
.
.
شیره هر چی آدم که هم خودش رو به خریت می زنه هم IQ طرف رو در حد یک لیمو شیرین نشسته تنها فرض می کنه!
***
صحنه سوم:
برای اکبر جوجه هلاکیم
از ویلا می زنیم بیرون دربدر به دنبال اکبرجوجه
وارد فریدونکنار که می شویم صدای دسته عزاداری می آید
شهادت امام رضاست انگار
دسته برای شهادت امام رضا؟ نوبرانه سال نویی!
از کنارشان رد می شویم
این طرف بلوار جماعت ماکسیما و بی ام و سوار صدای بنیامینشان تا ته بلند است
آن طرف مداح پشت وانت فکسنی عزای امام هشتم گرفته است
جماعت هم به جد زنجیر می زنند
از وقت عادی محکم تر می زنند زنجیر را، طبال ها هم انگار
صدای هر دو طرف مزاحم طرف دیگر
می خواهند صدای هم را خفه کنند
تناقض عجیبی است.
.
رستوران های بعد سرخرود هر کدام به دلیلی اکبرجوجه ندارند
بر می گردیم سمت دریا کنار
دوباره فریدونکنار، دوباره همان دسته، فقط این بار دور زده اند بلوار را
طرفداران بنیامین هم طرف دیگر
چشمم به یک آشنا می افتد
همان که صبح به زور به ما مشروب فروخت
چه طبلی می زند بی مروت
به ظاهرش نمی خورد این همه قوی باشد!
عقم می گیرد از این همه الکل توی شکم خالی
AC/DC را تا ته بلند می کنم...
.
.
شیره هر چی آدم جدیه!
***
نتیجه انشاء:
بعضی ها را باید آنقدر زد تا آدم بشوند.
بعضی ها راهم باید آنقدر زد تا مسلمان بشوند.
تعداد بازديد ها :