زندگی روی ترن هوائی
2006/05/06
شکلات
لعنت به این فصل گرما
که همه چیز را شکلات می بیند
که همه چیز کش می آید در حرارت مضاعفش
مثل شکلات
.
تمام حجم دستت را که قایم می کنی زیر میز رنگ و رو رفته کافه ...
که نبینم لرزش مالیخولیائی دست هایت را
برای تو ثانیه ای بیش نیست
برای من سالی
دقیقا سی و یک میلیون و پانصد و سی و شش هزار ثانیه
باید که تقصیر گرما باشد
که زمان را هم شکلات می بیند
که زمان من را شکلاتی می خواهد
کشدار و متصل
که من یک سال تمام دست های لرزنده ببینم که زیر میز قایم می شوند
یک سال تمام...
لعنت به این فصل گرما.
.
چشمهایت را که می اندازی پائین اما
برای من فقط ثانیه ایست
برای تو سالی شاید
ولی نمی دانی
نمی دانی که
گیرم که آن ها هم پایین افتاده باشد
خاطره چشمهایی که نامعلوم روی میز را نگاه می کنند که سنگین تر می ماند که
یک سال کافی نیست برای فهمیدن؟
.
از گرما بیزارم
که اشک هایت را هم کشدار می کند
به موازات تمام زندگی نکرده ام
شکلات مایعی است که می ریزی توی تک تک لحظات
غلیظ و کشدار
که صد سال طول بکشد پایین آمدن اشکها از صورتت
که من بی صدا صد سال گریه تماشا کرده باشم
.
من دیدم
دستهایی که ناپدید
چشمهایی که نامعلوم
من غول زیبای استوایی گریان را به چشم دیده ام اصلا
گریه؟
همه را ذخیره می کنم برای زمستان
که زمان را منجمد می خواهد
که هزار سال گریه کنم
و تو
فقط یک ثانیه ببینی
که با تو
فقط خاطره یک ثانیه گریه مانده باشد
و
تمام حجم بزرگ سنگدلی من
.
محض اطلاع:

میز من یک میز با این جریان فاصله داشت
چشمها را هم که نمی شود بست
گوشها هم ایضا
پس
نتیجه اش می شود این پست!
.
تعداد بازديد ها :