زندگی روی ترن هوائی
2006/05/29
عکس خوانی های شورش آذری
حسم پاره پاره بود به کل جریان
به همین اتفاقات آذری / ترکی
خبرهایی که می رسید حاوی هیچ نکته ای نبود
عکس ها هم
یک اتفاق ساده
اعتراضات قومی به یک کاریکاتور موهن / ناخواسته
.
امروز همه چیز شکل گرفت اما
به مدد این جا
و این عکس ها
سر آخر عکس ها به حرف آمدند
ناگفته نباید می ماند چیزی
.
به این عکس نگاه کنید
استودیوم و پونکتوم معنی ندارند این جا
اما
چهره مرد سمت چپ عکس
همان که پلاکارد توقیف "ایران" را علم کرده
از میان این همه آدم نگاهم می ماند روی این یکی
خشمگین؟ مضطرب؟ امیدوار؟
خندان است به اتفاقی نامعلوم
شاید حتی به چهره سرد و بی تفاوت نفر سمت راست
خشمگین و مضطرب و چیز دیگری نیست اما
برای من،
او فقط معترض خندان است.
.
این دخترها هم از همین جنسند
گوشه گوشه این عکس پر است از کپه های انسانی
حرف می زنند
می خندند
به دوربین نگاه می کنند
اعتراض اما؟
من نمی بینم.
.
انتخاب این شعار
وام گیری مفاهیم صحیح و متعالی در مکان غلط
بازخواست حق پایمال شده به روش نادرست
هدف، وسیله را توجیه می کند.
.
عدالت، مفهومی دست مالی شده
لق لقه دهان این روزهای هر کس و ناکس
.
این تصاویر چشمانم را گشاد می کند
از سر حیرت
چیزی نیست جز عکس یادگاری
به شعار نوشته نگاه می کنم
به چهره تک تک این آذری زبانان دانشجو
حیرت می کنم از تناقض نوشته و چهره
حرف این آدم ها نوشته های روی پلاکارد نیست
سهم خواهی این ها به عکس یادگاری روزهای آشوب برای روزهای پیری محدود می شود.
نوه ها باید بدانند
ببینند
.
این ها معترضند؟
به چیزی ؟
کسی؟
جایی؟
یحتمل به "اقدام فاشیستی – نازیستی"
و "عوامل آن"
نگاهم را می دزدد اما نگاه دختر پلاکارد به دست جین پوش
همان دختر کمی رنگی
دلزده و گرما زده و بی حوصله
گمانم حسب وظیفه این جاست
یا حسب تقدیر
که سمبل بی اعتقادی و جوزدگی به مکان و زمان واتفاق باشد برای من
شرط که "اقدام فاشیستی – نازیستی" مانا را یک بار هم ندیده و نخواهد دید
.
این عکس ها حرف می زنند با من بیننده
که این میتینگ نیست
اعتراض و شورش هم
خروج از بی حوصلگی است
فرار از کسالت و یکنواختی
شورش نیست اما.
.
"در تبریز خون ریخت"
"تبریز در خون: ده نفر کشته، بیش از صد مجروح"
این معنی تیتر بزرگ این روزنامه هاست
باور کنم؟
ساده لوح باشم اگر ذره ای باور کنم
.
این تصاویر ازنمای دور
از تعدد
یک صدایی
اعتراض
اما اگر تصاویر بالاتر تصاویرنمونه ای باشند از نمای نزدیک همین اجتماع
آن وقت فقط دلم برای مانا و مهرداد می سوزد
که اسیرند به بند سهم خواهی آذری زبان ها از مرکز نشینان
که اسیرند به هیچ هیچ هیچ
.
کاش چیز بهتری / بزرگتری می خواستید
.
این جاست
جایی که کاریکاتورسازی
پرخطرتر است از دراز کشیدن در وسط آزادراه
این جور شاید زنده بمانی
تصویر بسازی اما؟
برای بچه ها هم که باشد
می شوی مزدور و جاهل و وطن فروش
.
متنفرم این روزها از این جا
تعداد بازديد ها :