زندگی روی ترن هوائی
2006/06/07

از نیمه شب گذشته ساعت
تمام تنت می لرزد با صدای زنگ تلفن
خبری؟
اتفاقی؟
  • «نه، میآی کارخونه بزنیم؟»
.
من
کارخانه دار شکم بزرگ بازاری
قابلیتش را دارم / دیده لابد
که هیچ نبوده این همه سال دست و پا زدن که
"فرق می کنم من"
"خواستم خواست شما نیست"
.
صدا به صدا نمی رسد میان شلوغی های زندگی
هر قدر فریاد بزنی که "این کاره نیستم" هم
نخواهند شنید انگار
من،
دهانم کوچک
حرفها بزرگ اما
.
قضاوت های ساده
آدمها هم که ساده
ایراد دار منم یحتمل
که هیچ نبوده این همه سال نقش بازی "آدم فرق دار" من
.
این بار مقاومت نخواهم کرد اما
جانش نیست در بیفتم با قضاوت آدمهای مهربان و ساده
سفته ها و سبزآبی ها جان می گیرند
.
این روزها،
تن هست،
جان نیست اما
تعداد بازديد ها :