زندگی روی ترن هوائی
2006/07/20
روزمرگی، با طعم تلنگرهای چسبناک تابستانی
تا حالا شده سعی کنی با چهار فصل ویوالدی به آرامش برسی؟ اگر نشده هرگز این کار رو نکن، حماقت محضه، انقدر داغونت می کنه که بی حسابه.
.
می دونی، این فضای مجازی رو دوست دارم، به خاطر این که می شه از یک سوال احمقانه راجع به یک هدیه شروع کنی، بعد مشت بزنی و مشت بخوری، آخرش هم شازده کوچولو و مار و روباه وساطت کنن و همدیگه رو دوست داشته باشین، خیالبافی ها و کتک کاری امروز خیلی چسبید رفیق، خیلی.
.
وقتی یک خانم محترم تقریبا هفتاد ساله می آد وبا وسواس تمام 6 تا کتاب ویندوز ایکس پی انتخاب می کنه و نوزده هزار تومان پول می ده و می خره و از فروشنده راجع به راههای پارتیشن بندی هارد دیسک و کتابهای آموزش فتوشاپ سوال می کنه و تو همش به این فکر می کنی که چه جور نوه هایی داره این خانوم که مادربزرگشون باید کتاب کامپیوتری براشون بخره و آخرش پیرزن محترم نگاهت می کنه و می گه: «خوش به حال شما که جوونین و همه چی یادتون می مونه، من هر کاری می خوام بکنم توی کامپیوتر لعنتی!!! باید برم سراغ این کتابا، چون بیشتر وقتا یادم میره!» اون وقته که روزت روز می شه، دیگه باید دستات رو ببری بال و بگی تسلیم!
.
بیشتر عصبیت این روزهای من به خاطر این آقاست، که مطمئنم اگر کاره ای شده بود انقدر تبعیض آمیز رفتار می کرد که روی رژیم سابق آفریقای جنوبی کاملا و دقیقا سفید می شد.راست می گه این رفیقمون، انقدر توی رویاهام با شات گان زدمش که حساب نداره!
تعداد بازديد ها :