خلق شخصیت های دست نیافتنی در اسطوره ها، بنا به دیدگاه غالب، از میل انسان به «فرا انسان» بودن نشات می گیرد، به عبارتی انسان ضعیف اسطوره ها را می سازد تا بر ضعف خود سر پوش بگذارد.
بنا به این دیدگاه، کورش ضیابری، کودک سه ساله حافظ قرآن و یا نوجوان 12 ساله شهید، همگی نمونه هایی از اسطوره های مدرنند، اسطوره هایی که بنا به ضعف والدینشان در بودن «فرا انسان» تشکیل می شوند، زندگی می کنند، افتخار کسب می کنند و سر آخر نابود می شوند.
والدین، تربیت کنندگان و تاثیر گذاران بر این اسطوره های مدرن با تربیت یک بعدی کودکان خود در یک زمینه، سعی در بزرگ کردن وجه گمشده / سرکوب شده درون خود را دارند، تمایل به دست یافتن به دست نیافتنی (به زعم آن ها) باعث می شود تا با تربیت یک سویه و یک جهته کودک خود (عزیزترین خود) وی را به چیزی که همیشه تمایل به بودن آن داشته اند تبدیل کنند، غافل از این که رشد یک بعدی این «نو اسطوره» که هوشمند و با پشتکار و سرزنده نیز هست، باعث می شود تا بنا به ذات اسطوره، نقاط آسیب پذیر فراوان نیز پیدا کند (همه اسطوره ها نقطه ضعف دارند، هرگز نامیرا نیستند) و بدین ترتیب پایان داستان «نو اسطوره» خود را به تعجیل می اندازند.
هنگامی که عضوی بیش از حد رشد کند، تعادل ذاتی بدن و ذهن به خطر خواهد افتاد و هر قدر عضو رشد کرده جذاب هم که باشد به دلیل عدم تعادل در رفتار و اعمال (ذات اسطوره ایجاب به فرق دار بودن می کند) بدل به نقطه ضعف صاحب آن می شود.
در اسطوره های کهن، چشم ها، پاشنه پا، هوشمندی فراوان، موهای بلند و ...، هر کدام نقطه ضعف پهلوانی بوده اند، امروز نیز توانایی این «پهلوان های جدید» در عرضه آن چه دارند بلای جان آن ها می شود، به عبارتی کالای خود را به قدری عرضه می کنند تا به میرایی خود نزدیک شوند.
خواست والدین و جامعه برای عرضه بیش از حد کالای «اسطوره ای»، «نو اسطوره» بی تجربه نا متعادل را از درون خالی می کند و او را تبدیل می کند به ماشین «ارائه»، به گونه ای که خود هم هدف از ارائه آن چه دارد را فراموش می کند و با ارائه مسلسل وار آن چه دارد و توی چشم کردن آن، کالای خود را از رونق می اندازد، انگار که «آخیلوس»، برای کشتن یک موش از شمشیر خود استفاده کند.
کالای اسطوره ای (بخوانید حافظه قوی، هوش سرشار، پشتکار فرا وان، جدیت کم نظیر) بدل می شود به جنس عادی، چیزی همیشگی.
میرایی نو اسطوره آغاز می شود.
.
این بحث ادامه دارد