می دانی
آیدانوشتن از «نرگس» سخت ترین کار دنیاست
انگار که بخواهی شفاف کنی مرز «عامه پسندی» و «عامه فریبی» را
انگار که بخواهی بگویی «دایی جان ناپلئون» و «هزاردستان» و «شب های برره» عامه پسندند و نرگس «عامه فریب»
یا بخواهی فراموش کنی پوزخند «مقدم» را که به سریال تضمین شده بعدی فکر می کند
که ما انقدر احمقیم که نگاه می کنیم
که آن ها انقدر احمقند که گول «
سکانس انرژی هسته ای» را می خورند و بودجه می دهند و تایید می کنند
که شرط می بندم که اگر نرگس الان ساخته می شد سکانس «فان حزب الله هم الغالبون» هم وصله پینه می شد به جایی از این دراندشت سریال
با همان پرچم زرد خوشرنگ حزب الله
و «مقدم» و همکاران می خندیدند
به ریش من بیننده
به ریش آن احمق بودجه دهنده
.
می دانی
آیدا«نرگس» فداکارترین موجود دنیاست
«شوکت» کثیف ترین حیوان روی زمین
و من از همه این سیاه ها و سفید ها متنفرم که انقدر سیاهند و انقدر سفید
هیچ خاکستری نیستند اما
.
می دانی
آیدا جانمن یاد گرفته ام
یاد گرفته ام که شرقی ها «مرگ خواهند»
هندی ها و افغان ها و ژاپنی ها و همه ما شرق نشین ها
روی مین می رویم
تا آخرین قطره خون می جنگیم
چون مرگ احترام ما را بر می انگیزد
کلاه برمی داریم برای نیستی
چون داریم
زیاد هم داریم
و محترم آن چیزی است که نیست،
مثل «بازیگری» که نیست
مثل این همه اسطوره و افسانه و داستان سینه به سینه که از دهات «تاجیکستان» می شنویم تا «چین و ماچین»،
که نیستند
و ما «نیستی» را می پرستیم
مثل شهدایمان که عزیزند و زنده هامان که
بازنده«نیست» ها همیشه بزرگند
.
می دانی
آیدامن هم مثل تو
دوست داشتم که «دهقان فداکار» له می شد زیر آن قطار لعنتی
«پترس» یخ می زد پای آن سد دور تا دیگر فضولی نکند آن ساعت دیر نیمه شب
دوست داشتم تمام هلندی ها را آب می برد اصلا
حتی دوست داشتم مشک «ابوالفضل» سالم به آن بچه ها می رسید تا تشنه نمانند
دوست داشتم که اصلا این «فداکار» های عالم موفق نمی شدند هیچ وقت دنیا
تمام این ها را دوست داشتم
شاید که بچگیم پر می شد از شکلات واقعی و مداد رنگی
و شاید که «نرگس» ی ساخته نمی شد
اما نشد
می دانی که
زندگیست دیگر
جان می کنیم، زنده هم می مانیم...
.
می دانی
آیداانقدر خسته ام که...
اگر همین سرانگشتان لغزنده هم نبودند...
که انحنای دستشان بی خیالی دنیا را فوت می کرد توی صورتمان
انقدر خسته می ماندم که...