حکایت آن آقای کت و شلوار پوش بد عنق کنسرت امشب که نگذاشت حتی از روی صندلی خودم هم عکاسی کنم (حتی بدون فلاش) حکایت همان کسی است که نگهبان یک تکه چوب کاشته شده وسط زمین است، بعد از مدتی امر به این بنده خدا مشتبه می شود که کارش مهم است یا این چوب مقدس است یا چیزی شبیه این.
.
واقعا به کجای این دنیا بر می خورد وقتی جماعت مدام عکاسی می کردند با فلاش و من ساکت از پشت لنز آسان می کردم حضور آن همه موسیقی را؟