زندگی روی ترن هوائی
2006/09/30
پژوهشی در حکایات سندبادی که من نمی شناختم


«به قول میرچا الیاده، هر تبعیدی غریب، اولیسی است که رهسپار ایتاک است و هر زندگی واقعی، بازسازی اودیسه است و سفر به سوی ایتاک، به سوی مرکز خویش (مرکز پرگار وجود). هر تبعیدی، هر که هست (مشخصا بدین علت که «خدایان» محکومش کرده اند، یعنی قدرت هایی که حاکم بر مقدرات تاریخی و زمینی اند)، این بخت و امکان را دارد که اولیس جدیدی شود، اما تبعیدی برای دریافت این معنی، باید بتواند اولیس جدیدی شود، اما تبعیدی برای دریافت این معنی، باید بتواند معنای سری سرگردانی هایش را دریابد و آن سرگردانی ها را به مثابه سلسله ای طولانی از آزمون های راز اموزی (به خواست «خدایان») بداند و همچون موانع بر سر راهی که او را به خانه (مرکز) می رساند و این مستلزم کشف نشانه ها و معانی پنهان و رمزها در درد و رنج ها و افسردگی ها و زوال و خشکیدگی روزانه است و مشاهده و فهم سختی ها و مصایب از این منظر، حتی اگر آشکار نباشند. تبعیدی اگر چنین دیدی داشت، می تواند ساختار نویی بیافریند و در جریان یکسان چیزها و سیلان یکنواخت امور تاریخی، پیامی سراغ کند و به معنایش پی ببرد.»

پژوهشی در حکایات سندباد بحری، جلال ستاری، نشر مرکز، چاپ اول 1382، صفحات 56 و 57

.

«... ناگاه مردمان را دیدم که بر سر چاه ایستاده مرد مرده و زن زنده ای را به چاه اندر آویختند و زن می گریست و می نالید ولی آب و نانی بسیار با آن زن فرو ریختند. من آن زن را نظاره می کردم و او مرا نمی دید چون مردمان سر چاه با سنگ پوشانده برفتند من استخوان پای مرده ای برداشتم و به سوی آن زن آمدم و استخوان بر سر او بزدم در حال بیخود افتاد دوباره و سه باره اش همی زدم تا این که بمرد و نان و آبی که با او بود برداشته...»

همان، صفحه 151

.

«سندباد که می خواهد به سفر هشتم رود، به وهب، خادم وفادارش می گوید: «من از آن کسانی هستم که خوشبختی شان در جستجوی آرزوست، جستجوی چیزی که به دست نمی اید. همیشه گمان می کنم اگر چیزی را که نمی دانم چیست و شاید هرگز به دست نیاید، گیر بیاورم، دیگر خوشبخت می شوم»

در پایان وهب بازوی رباب زن سندباد را می گیرد و با صدای آرامی می گوید: «خاتون! خاتون! دستش نزنید، دیگر دیر شده است، خواجه به سفر رفته است». هشتمین سفر سندباد، سفر مرگ است.

همان، صفحه 68، نقل از نمایشنامه «سفر هشتم سندباد، نوشته ا.ب، منتشر شده در مجله سخن دی ماه 1331»

.











حس غریبی است فهمیدن این که سندباد کودکی هامان با آن دستار سفید و شلوار «سندبادی» و
صورت بچه گانه، سندبادی که شیلا هم داشت و به علی بابا وصل شده بود، بازرگانی بغدادی بوده است با آز تمامی ناپذیر بازرگان مسلمان دوره اموی که اگر لازم می دانست آدم می کشت تا سد جوع کند تا کمی بیشتر زنده بماند.

سندباد هزار و یکشب هزار بار از سندباد کودکی های من واقعی تر است و انسان تر، با تمام مخلفات گناه کاری و ترسندگی و آزمندی و جاه طلبی.
حس غریبی دارم، سندباد کودکی هایم زیاده واقعی شد و زیاده بی ربط!
.
خبر دارید اصلا که ژاپنی ها سندباد تقلبی کودکی هامان را ساخته اند؟ که علی بابا چیز دیگری است و چهل دزد بغدادش چیز دیگری و سندباد بحری چیز دیگر؟
کدام این دو تصویر درستند؟ سندباد شاد سمت راست یا سندباد حرمسرا دار سمت چپ؟
.

سمت راستی دوست داشتنی تر است هنوز و غالب تر!
.
اصلا کدام ما هزار و یکشب را خوانده ایم؟
.
سوال اساسی تر: «تزریق فرهنگی یعنی چه؟»
.
پ.ن:

نمی دانم این که نقل کردم از متن کتاب ناقض قوانین حق مولف هست یا نه، ایده ای و «فرهنگی» (فرهنگی که با آن بزرگ شده باشم) در این زمینه ندارم، لطفا اگر می دانید راهنمایی کنید.

تعداد بازديد ها :