زندگی روی ترن هوائی
2006/10/07

انگار یک نفری هست که هر روز مرفین بهم تزریق می کنه، یا کدئین می ریزه تو غذام، یا نمی دونم یک کاری می کنه که مدام انگار نشئه ام، بی حس، کرخ، اما خوب خوب خوب...

می دونی که چی می گم؟

توهم...

.

امروز صبح دو نفر بودن که دنبال شر می گشتن، ساعت هشت و نیم اینا، میدان ونک، از در هر ساختمانی که رد می شدن به دربونش یک چیزی می گفتن، می رفتن روبروی این درهای اتوماتیک بازشو تا الکی باز شه دره و حرص بدن دربون رو، هیچ کس رو هم از قلم نمی انداختن، به همه متلک می گفتن، دختر و پسر و مرد گنده و پلیس و ...

به من هم گفتند، هدفون توی گوشم بود، نشنیدم، وایسادم، هدفونم رو از گوشم در آوردم، صداش کردم، گفتم چی گفتی؟ گفت ...، خب به نظرت من چی کار کردم؟

الف: با مشت کوبیدم تو صورتش؟

ب: گفتم خودتی؟

ج: گفتم آهان، پس این جوریه و هدفونم رو گذاشتم تو گوشم و راهم رو کشیدم و رفتم؟

د: زنگ زدم پلیس 110 اومد و با همکاری پلیس و نیروهای مردمی!! دستگیر شدن و الان دارن به سزای اعمال کثیفشون می رسن؟

.

کسانی که گزینه درست را انتخاب نمایند از جانب سازمان «مبارزه با معضلات اجتماعی» به سفر حج عمره اعزام خواهند شد!

.

فکر می کنی تا الان زنده ان؟

.

من دنبال یک نفر می گردم که ازم حساب بکشه،

بهم بگه چی کار کنم،

هر روز،

ازم بپرسه مدام،

که امروزت چه کار کردی...

که امروزت چقدر مفید بودی...

که امروزت چقدر آدم بودی...

.

من کرخ تر از این حرفام که بدونم چی داره می گذره دور و برم، خداییش که جنسش خیلی خوبه...

تعداد بازديد ها :