زندگی روی ترن هوائی
2007/01/05
صحنه اوّل: یک صحنه رقص تاریک با کلی آدم که دارن تو هم می لولن و بالا پایین می پرن، یک دستی که می ره بالا، یک دستی که می آد پایین، عینکی که همراه اون دست می آد پایین!
صحنه دوّم: یک صحنه رقص تاریک با کلی آدم که به درخواست تو وایسادن و تکون نمی خورن که تو یه چیزی رو از زمین برداری تا نشکسته، مامان تارایی که یهویی داد می زنه «اوناهاش!» و تو فقط یک قدم برمی داری که بری اون «اوناهاش!» رو از زیر پاها برداری و صدای خورد شدن یک چیزی زیر همون یک قدمی که بر می داری رو بشنوی که می فهمی صدای عینکته، اون «اوناهاش!» هم یک سیگار روشن بودند البته که مامان تارا جان فکر کرده بودند من دارم تو این هاگیر واگیر دنبال سیگارم می گردم!
صحنه سوّم هم نداره، فقط نتیجه گیری اخلاقی داره و اونم اینه که الزام نداره گمشده شما گمشده دیگران باشه!
.
پ.ن:
به جون مادرم اگه بگم اون دسته که رفت بالا و اومد پایین دست کی بوده، اصرار نکنید، عمرا بگم!
تعداد بازديد ها :