تلفن که بی هوا زنگ خورد و از خانه شان بود، که خودش که ایران نیست که، دلم ریخت، بی هوا...
«هوا خوب بود، رفت با شوهرش هواخوری، برگشت، تا دم در، مرد...»
.
خاک بود
آب بود و گلاب
مادرمان بود و پسرهایی که ما بودیم...
.
دوست داشتم عاشق مردنش را
دلش نیامده بود باران را فراموش کند
زیر باران...