برای اتفاقی که افتاد...
.
این عکس زمانی گرفته شد، همان موقع فراموش شد تا دیروز که چسبید بیخ گلو و دست بردار نیست انگار، دست بردار نیست حالت آن دست و هاله دورش، یا آدمی که انگار از جلد آن یکی بیرون می آید و دست بردار نیست از این بیرون آمدن، تمام آن فضای خالی و دلیلش هم دست بردار نیست...
.
چاره ای نیست، سرنوشت بعضی چیزها هم این شکلیست، که اول دیده نمی شوند و بعد یکهو می روند وسط چشم ها...
.
پ.ن:
این عکس شبیه یک چیزی است که یادم نیست، شبیه یک تابلو یا عکس، یا هر چیز دیگری، شباهتی اگر دیدید با کارهای کسی، با تابلویی یا چیزی، اشاره هم اگر کنید حتی، کافیست...
.
پ.ن:
لطفا کامنت بگذارید و شباهت رو بگید یعنی، لازم دارم این شباهت رو اگر هست با کار کسی.