زندگی روی ترن هوائی
2007/05/19
در ستایش پلیس لگدزن


برای دوستی که نامه فرستاده بود و برای این دوستمان که کامنت گذاشته بود که برای گرگ ها دل نسوزانیم.

.

برادر جان، این جا بحث سوبژه و آبژه است، خودمانی تر این که مهم نیست که چه کسی این وسط لگد می خورد، یعنی مهم هست، اما حرف من این نیست، پلیس نباید لگد پران باشد، پلیس لگد پران همین نسل را باز تولید می کند، وقتی «اکبر سیاه» دستگیر می شود جای خالیش زیاد باقی نمی ماند، یک «محمد قرقی» پیدا خواهد شد که جای خالیش را به «سه سوت» پر خواهد کرد و آش همین است و کاسه هم همین.

بعد هم این که با استدلال شما اگر امروز در عراق تروریستی دستگیر می شود همان اتفاقات ابوغریب برایش جایز است و شاید اصلا محاکمه بدون اعدام حقش هم باشد، اما واقعیت این است که کسی که دستگیر می شود از مقام فرادست به فرودستی تغییر می کند، تروریست عراقی و تروریست اجتماعی ایرانی در این مورد با هم تفاوتی ندارند، قانون (اگر که هست) برای مقابله با همین بی قانونیست، جایی که مجری قانون سمبل بی قانونی می شود از جامعه نباید انتظار زیادی داشت.

و از طرفی، بحث بحث تعریف هاست، امروز برای پلیس این تعریف شده است که این رفتار در قبال گروهی از مردم جایز است، که این گروه مخل امنیت اجتماعی هستند، و این رفتار پلیس اگر به شکل رفتار غالب در بیاید دور نخواهد بود که شما را به جرم عکاسی در پارک و آن یکی را به جرم فعالیت برای حقوق زنان آفتابه به گردن در خیابان ببینیم، اگر این هم نه، لا اقل له شدنتان را زیر لگد تماشا کنیم و ته دلمان رضامند این باشیم که با یک اخلالگر امنیت اجتماعی کمتر زندگی بهتری خواهیم داشت.

عزیزم، بحث سر رفتارهاست، انجام دادن فعل خوب به شیوه نادرست نتیجه معکوس به بار خواهد آورد.

.

راستی یک چیزی، من با ابن آدم ها زندگی کرده ام، هنوز روده های بیرون آن آدم بیگناه را از کودکی یادم هست و تا همین روزها کابوس بزرگ من کابوس اسلحه روی شقیقه خودم است، هیچ روانپزشکی نتوانست آن فروردین لعنتی سال 82 را از اعماق ذهنم بیرون بکشد و دور بیاندازد.

تعداد بازديد ها :