سخت بود این عروسی گرفتن، عروسی سرعتی گرفتیم، دقیقا دو هفته ای، آن هم نه این که رضایت داده باشیم که بلکن چیزهایی را آماده بخریم و یا چیزهایی سرسری هم بود، خب بود! همه چیزمان باید زیر نظر خودمان می بود و به دلمان می نشست و ارزان هم می بود و جلف و سبک هم نمی بود که این وری ها ناراحت نشوند و اسلامی هم نمی بود که آنوری ها غمگین، خلاصه که بابایمان درآمد، تیر و ترکش هاش تا یک هفته بعدش هم ادامه داشت!
.
گزارش کمی مفصل تر را هم
این جا بخوانید در منزل خانم آذرستانمان.
.
مراتب تشکرات فائقه از
ایشان و
ایشان و
ایشان و
ایشان و
ایشان و
ایشان و البت به طریق مجازی اعلام می گردد، بسیار گل بودید دوستان.
.
تشکرات غیر مجازی بماند برای آدم های غیر مجازی.
.
یعنی ما برگشتیم؟
.
ما عملا تصمیم گرفته بودیم برای اجاره دادن این جا، مشتری پر و پا قرصی هم پیدا شد و گویا بعدش منصرف، که ما بمانیم و همان ایده ی تراست ویدآوت هزیتیشن و فکر کنیم که این فضای امن و محیط شخصی و وبلاگ خصوصی و این حرف ها آن قدر هم مهم نیست روبروی یک هوس/ایده ی شخصی.
.
گاهی هم دستتان را می گذارید روی نقطه حساس و هی فشار می دهید، هی فشار می دهید!
.
آقا ما همیشه از این تالار اصلی تئاتر شهر ترسیده ایم، بس که کار مزخرف و چرت دیده ایم آن جا، بس که آدم های فسیل فکر رابطه دار پیشکسوت الکی با هزار دروغ و دغل و چرت و چرند شده اند بت تئاتر این مملکت و کک هیچ کس هم نمی گزد که این نمایش پیران تمام شده روی سن بهترین سالن این مملکت جایی ندارد و بلکن هم باید بروند توی همان بیغوله هایی که تئاترهای خوب برگزار می شوند.
اسم ها را نگاه کنید فقط، ازاکبر رادی و هادی مرزبان و بهزاد فراهانی هست تا مهرخ افضلی، یک عدد فرزانه کابلی هم اگر فراموش نشود اسم هایشان را هم با یک تریلی نمی شود کشید، آن وقت آن قدر یادشان می رود که فن بیان هم جزئی از همین هنر بی صاحب است که ردیف دوم هم که نشسته باشی چیزی نخواهی شنید، مگر عصیصم عصیصم گفتن های رنجور خانم کابلی که هر به چندی به گوش می رسید!
.
اسم نمایشتان را به جای لبخند باشکوه آقای گیل بگذارید لبخند با شکوه پیران تمام شده ای که نان کسوتشان را می خورند و جاها را مدام تنگ تر می کنند.
.
خودتان خجالت نکشیدید آقای رادی با این ستایش مزخرفتان از فئودالیسم، شما منتظر کدام خرگوش سفید باکره ای هستید آقا؟
.
آقای معاویه و خانم افضلی مستثنا هستند ها، گفته باشیم!
.
اصلا شرح ما وقع را
این جا بخوانید بهتر است، ما دیگر حرفی نخواهیم زد.
.
به خدا شرافت دیدن آن خانواده آقای تت کوچک و کم حجم و کوچک سن و کم بازیگر توی آن تالار سایه فسقلی بسیار بیشتر بود از این نمایش اسم ها، ما آن موقع از آن تئاتر کوچک لذت وافری بردیم و امروز بدهکاریم به لذت آن روزمان.
.
یک عدد شهر بازی هم رفتیم این روزها، معتقدیم که سوار شدن به دستگاههای نا امن سی و چند ساله این جا، اگر هم که قدیمی و کم هیجان تر از برادران جدیدشان باشند باز بسیار غنیمت است که هیجان جدی ای دارند، هیجان جدی مرگ!
.
برای بازگشت کافیست همین ها گویا.