زندگی روی ترن هوائی
2006/10/25
...

«دیگر بسم است.

هفت سال است که می روم به صید

و یک دانه قزل الا هم نگرفته ام.

هر قزل آلا که به قلاب انداختم از دست دادم.

یا می پرند و می روند

یا پیچ می خورند و می روند

یا تاب می خورند و می روند

یا چوبم را می شکنند

یا وا می دهند و می روند

یا می دهند و می روند.

دستم هم تا به حال نرسیده به هیچ قزل آلایی.

در پرتو آن همه ناکامی،

بر این باورم که تجربه ای جالب توجه بود

در بالکل از دست دادن

ولی سال آینده کسی دیگر

باید برود به صید قزل الا.

کسی دیگر باید برود

آن جا.»*

.

آذر که می گفت که هیچ دختری از آن همه دخترهای کلاس امضا نکرده این پتیشن را باورم نشد،

گفتم شاید که توضیح نداده ای،

شاید توجیه نکرده باشی ،

امّا انگار واقعیت دارد،

وقتی به آمار امضا ها نگاه می کنم باور می کنم،

با این فاصله تا یک میلیون امضاء...

با این همه لینک و فقط پانصد خواننده مطلب قبلی،

با این همه بی باوری:

که کسی حوصله این کارها را ندارد.

.دست کم از کسانی که باید،

کسی حوصله این جور کارها را ندارد...

.

انگار این همان سال دیگر است،

شاید باید تنها رفت به صید قزل آلا...

.

* : صید قزل آلا در آمریکا، ریچارد براتیگان، ترجمه هوشیار انصاری فر، ص 140 و 141

تعداد بازديد ها :