زندگی روی ترن هوائی
2007/05/31
آلبوم منتشر نشده گروه پرسیکو کوارتت

اصلا مطمئن نیستم، شاید سال 77 بود، یا 78 که آلبوم گروه «پرسیکو کوارتت» به دستم رسید، کار پیتر سلیمانی پور بود و بابک ریاحی پور و علی فروردین و همایون و کسری و نیما حمزه، که شب ها در خانه ای توی دیباجی جمع می شدند و ساز می زدند و در نهایت سه تا از کارها به استودیو رفت و از ارشاد وقت مجوز نگرفت و اسپانسری هم پیدا نشد و گروه از هم پاشید.

این آلبوم پیش من ماند تا جمعه هفته پیش و کنسرت گروه آبرنگ، با پیتر صحبت کردم برای انتشار این آلبوم در فضای مجازی و با توجه به این که هیچ امیدی برای انتشار رسمی این کارها نبود پیتر هم موافقت کرد، نتیجه همین لینک های پایین است که می بینید.

برادران و خواهران گرامی، اگر کسی هاست مطمئن تری برای آپلود کارها سراغ دارد و معرفی کند و یا اصلا خودش این فایل ها را بدون نگرانی از تمام شدن پهنای باندش هاست کند ممنون زیادی می شوم، البته با لینک!

.

عکس هم کار خانم آگراندیسمان مان است.

.

Track 01

Track 02

Track 03

2007/05/26
اصلا که حس و حال بازی نبود، اما وقتی بهترین شونزده ساله دنیا دعوتت می کنه که نمی تونی بگی نه که!
.
1- پنج تا بازی (فکری) ای که دوست داشتی بازی کنی و راهت ندادن
2-پنج تا بازی (فکری) ای که دوست داشتی بازی نکنی و بازی کردی
3-پنج تا بازی (فکری) ای که توش جرزنی کردی
4-پنج تا بازی (فکری) ای که توش تمارض کردی و با برانکارد بردنت
5-پنج تا بازی (فکری) ای که دلت به حال بازنده سوخته و نشستی زار زار گریه کردی
.
اینا بازیای من بود، اما کلا این بازی نبود، یعنی بود، ولی یه جوری بود، خلاصه که سر هرمس، این بازیتون هوشمندانه بود ها حسابی
.
*~ تی آی تایید می شود
.
و دعوت می کنیم از تعدادی آدم اعصاب ندار و مرحوم و بیشتر هم دعوت میکنیم تا بلکن پنج تایشان بنویسند
دعوت می شود از ایشون و ایشون و مرحوم ایشون و ایشون و ایشون و ایشون و ایشون و ایشون
2007/05/20
S.O.S
آقا جونا، خانوم جونا، بالاخره با حمایت شما مردم گرانقدر و دوستان و آشنایان و خانواده محترم رجبی موبایل ما نابود شد و شماره های داخلش هم ایضا، برای جلوگیری از این که تلفن بزنید و نشناسمتون و جواب اس ام اس هاتونو با «شما» ندم خودتون با زبون خوش کامنت بگذارید و شماره تونم رو باز بهم بگید (کامنت ها مدریته بابا، لو نمی ره) و یا این که اس ام اس بزنید و یا این که زنگ بزنید و خلاصه، خودتون یک کاریش بکنید.
به هر حال کوه به کوه نمی رسه اما آدم به آدم می رسه
بعدشم این که گذر پوست به دباغ خونه می افته!
باقی بقایتان
الاحقر: راننده ترن
2007/05/19
در ستایش پلیس لگدزن


برای دوستی که نامه فرستاده بود و برای این دوستمان که کامنت گذاشته بود که برای گرگ ها دل نسوزانیم.

.

برادر جان، این جا بحث سوبژه و آبژه است، خودمانی تر این که مهم نیست که چه کسی این وسط لگد می خورد، یعنی مهم هست، اما حرف من این نیست، پلیس نباید لگد پران باشد، پلیس لگد پران همین نسل را باز تولید می کند، وقتی «اکبر سیاه» دستگیر می شود جای خالیش زیاد باقی نمی ماند، یک «محمد قرقی» پیدا خواهد شد که جای خالیش را به «سه سوت» پر خواهد کرد و آش همین است و کاسه هم همین.

بعد هم این که با استدلال شما اگر امروز در عراق تروریستی دستگیر می شود همان اتفاقات ابوغریب برایش جایز است و شاید اصلا محاکمه بدون اعدام حقش هم باشد، اما واقعیت این است که کسی که دستگیر می شود از مقام فرادست به فرودستی تغییر می کند، تروریست عراقی و تروریست اجتماعی ایرانی در این مورد با هم تفاوتی ندارند، قانون (اگر که هست) برای مقابله با همین بی قانونیست، جایی که مجری قانون سمبل بی قانونی می شود از جامعه نباید انتظار زیادی داشت.

و از طرفی، بحث بحث تعریف هاست، امروز برای پلیس این تعریف شده است که این رفتار در قبال گروهی از مردم جایز است، که این گروه مخل امنیت اجتماعی هستند، و این رفتار پلیس اگر به شکل رفتار غالب در بیاید دور نخواهد بود که شما را به جرم عکاسی در پارک و آن یکی را به جرم فعالیت برای حقوق زنان آفتابه به گردن در خیابان ببینیم، اگر این هم نه، لا اقل له شدنتان را زیر لگد تماشا کنیم و ته دلمان رضامند این باشیم که با یک اخلالگر امنیت اجتماعی کمتر زندگی بهتری خواهیم داشت.

عزیزم، بحث سر رفتارهاست، انجام دادن فعل خوب به شیوه نادرست نتیجه معکوس به بار خواهد آورد.

.

راستی یک چیزی، من با ابن آدم ها زندگی کرده ام، هنوز روده های بیرون آن آدم بیگناه را از کودکی یادم هست و تا همین روزها کابوس بزرگ من کابوس اسلحه روی شقیقه خودم است، هیچ روانپزشکی نتوانست آن فروردین لعنتی سال 82 را از اعماق ذهنم بیرون بکشد و دور بیاندازد.

2007/05/18
طرح ارتقای امنیت اجتماعی – قسمت دوم – مبارزه با ارادل و اوباش – چند نکته:

به مبارکی و میمنت قسمت دوم طرح ارتقای امنیت اجتماعی تحت عنوان مبارزه با اراذل و اوباش انجام شد، اما چند نکته باقی ماند که انگار قرار نیست بهشان توجه کنیم!

اولین اتفاق شکل و شمایل برخورد پلیس با متهمین و مجرمین است، کردن لوله آفتابه در دهان متهم ، خواباندن متهم به روی زمین و نوازش با کف پوتین، زدن متهم با باتوم در حالی که هیچ وسیله و امکانی برای فرار یا مبارزه متهم متصور نیست، همه این ها و بسیاری اتفاقات دیگر که قاعدتا از چشم مردم عادی پوشیده است نمونه بارز هتک حرمت انسانی است.

در حقیقت پیه چرب این اراذل و اوباش به تن بسیاری از ما خورده است و خیلی از ما دست کم یک بار طعم تلخ نا امنی به وجود آمده از جانب اینان را مزه کرده ایم، ولی میزان جرم (هر چقدر هم که باشد) به پلیس یا ناظم قانون این اجازه را نمی دهد که در مقابله با او، در حالی که شرایطی برای مقاوت ندارد، از هر روش نا جوانمردانه ای استفاده کند، اتفاقی که در سطح گسترده تری در زندان ابو غریب عراق افتاد، نظامیان آمریکایی به این معتقد بودند که این افراد دستگیر شده تروریست اند و هیچ عملی در مقابل آن ها مذموم نیست، واکنش جامعه و افکار جهانی چیز دیگری را ثابت کرد.

دومین نکته به عادات پلیس بر می گردد، پلیسی که در مقابل این افراد به این شکل از لگد و باتوم استفاده می کند به راحتی در تجمعات دیگر هم از قدرت حقه خود استفاده می کند، زیرا این شکل برخورد برای پلیس نهادینه شده است و بنا به تعریف هدف (target) قادر به تکثیر آن است، هدف بعدی می تواند تجمع معلمین یا زنان و یا دانشجویان باشد، در واقع جنس لگد پراکنی عکس های پایین یکیست.

نکته سوم به عملکرد پلیس بر می گردد، نیرویی که فقط در مدت دو روز قادر به دستگیری 80 درصد اراذل و اوباش اصلی تهران است (نقل به مضمون از سخنان سردار رادان در سیما) به طور مشخص خود را متهم می کند، زیرا واضح است که پلیس از محل اختفا و نوع فعالیت های این افراد در طی سالها آگاه بوده است، اهمال ذر برخورد با این افراد در گذشته و برخورد مقطعی تحت عنوان «ارتقای امنیت اجتماعی» کلیت پلیس را به زیر سوال می برد .

.

سرخوشی مقطی ما در مقابل برخورد با اراذل و نا امن کنندگان جامعه نباید باعث چشم بستن بر واقعایات بی رحمانه موجود شود، شاید دفعه بعد خود ما در طبقه نا امن کنندگان اجتماع در بیاییم.

.

نوشته فهیمه خضر حیدری
عکس ها از خبرگزاری ایسنا و فارس و این سایت


نگاه کن،

کوچک این پایین ایستاده ایم و بچه غول ها را سنگ می زنیم...

2007/05/16


لخت بیدار شو دختر

بیا با هم قهوه بخوریم ،

نقشه هایمان را کشیده باشیم تا صبح و

دنیا را عوض کنیم

.
.
برای این پست
2007/05/01
...

The only real voyage of discovery consists not in seeking new landscapes, but in having new EYES.

Marcel Proust

ّFreedom? Maybe!

نزدیک بود به چیز برویم، همان جایی که خیلی هامان می رویم دیگر، همان که اولش «گ» دارد و آخرش «آ»، به گا!

.

آقا رک و راست، ما سه سال پیش لاغر بودیم عینهو نی قلیان، دانشگاه که تمام شد آماده به رزم می شدیم که یک روزی یک آدم بی ربطی خبردارمان کرد که لاغری یعنی معافی، ما هم رفتیم و با بساط و بندی معاف شدیم که مثلا زمان صلح خانه مان بنشینیم و سماق بمکیم، دو ماه پیش یکهو زمزمه پیچید که معافیت هایمان را باطل کرده اند و ممنوع الخروجیم و چه و چه و چه، چه اعصابی از من یالقوز یک لا قبا رفت بماند، که کارمان را چه کار کنیم و مهاجرتمان را چه کار کنیم و این واممان را چجور گلی به سر بگیریم، حالا حساب کنید که چه اعصابی رفت از بچه هایی که زن گرفته بودند و اجاره خانه می دادند و زندگیشان بند یک خط نامه شده بود و یک امضای ناقابل.

.

انگار فعلا بی خیال ما شده اند، البته این فعلا را هم گذاشته اند بماند تا استخوان لای زخم ما مانده باشد هنوز، که فکر نکنیم خیلی باید خوشحال باشیم، خوشحالی به ماها نیامده!

.

نکته روانی:

سلامت روانی چیز خوبیست!

.

نکته اجتماعی:

وقتی کاری برای انجام دادن نداشته باشی، برای خودت و اطرافیانت کار می تراشی!

.

تکلمه:

البت ما قصد نداشتیم به «گا» برویم ها، قصد و منظور نداشتیم که برویم یعنی، گفته باشیم که داشتند می بردنمان، اما نبردند فعلا!

.

آقا جان، بچه محل در آمدن با شما بسی مایه حیرت شد، یحتمل در این ده سالی که شب ها با این زبولون مرحوم هدایت را بالا می رفتیم و وارسته را تا پایین گز می کردیم و سیگار می کشیدیم و پپل (PEPEL)را دید می زدیم (پپل آدم نیست ها، بیشتر سگ است!) و آن پیچ امین الدوله سر مسیح را بو می کشیدیم و وسط چمن های میدان هدایت ولو شده بودیم، شما هم با این موسیو ورنوش وارسته را بالا می رفتی و هدایت را تا پایین گز می کرده ای و سیگار می کشیدی و جای دیگری را دید می زدی که ندیدیمتان، بلکن دیده باشیم هم، درک حضور خدایان چشم بصیرتی می خواهد که جز با چله نشینی و چهل میخ کردن زمین و خواندن از حفظ اسرار قاسمی و دانستن اسم اعظم میسر نیست، که ما هم این کاره نیستیم!

.

جدیدا انقدر به این جماعتی که فکر می کنند جماعت طرفدار این مستر پرزیدنت مان آدم های خنگ و ساده و ببویی هستند می خندیم که جانمان بالا می آید، این ها انقدر برای هر چیزی برنامه دارند که از مدیر عاملی باشگاه پرسپولیس هم نمی گذرند تا جایگاه شورای شهرشان مبادا به خطر بیافتد، آن وقت نشسته اید که این ها دورشان چهار سال است و تمام می شوند؟ زرشک!

.

آی این رفیقمان غصه می خورد، آی غصه می خورد!

.

آقا این فیلم Children of Men زیادی هالیوودی بود، حیف این ایده ناب نبود که صرف پروپاگاندای ضد تروریستی این انگلیسی ها شده بود؟ اصلا حیف این برادر متعهد!

.

خدا را شکر، بعد از تشکیل تیم ملی فوتبال دستی که می خواهند شایستگی هایشان را هم ثابت کنند تازه، چشممان به جمال تیم ملی مچ اندازی هم روشن شد، بماند تا تشکیل تیم ملی نشستن روی زمین!

.

شما چه چیزی پیش خودتان فکر می کنید که این موزیک های این بغل را دانلود نمی کنید و گوش نمی کنید؟ ها؟ فکر کردید ما علافیم که موسیقی بگذاریم برایتان؟

.

ما یک سر می رویم تا این دشت لاله های واژگون، این جا را بپایید و آب و جارو کنید که بر خواهیم گشت، به سرعت!

تعداد بازديد ها :