زندگی روی ترن هوائی
2006/04/26
حکمت ناف

«اگر آدمها به جای خیره شدن در چشم یکدیگر به نافهای همدیگر نگاه می کردند، همیشه راه بهتری برای حل اختلاف های خود پیدا می کردند زیرا بر خلاف چشمها، اثری از عشق یا نفرت در ناف آدمها یافت نمی شود. ناف آدم دکمه ای است که آسوده روی شکم جای گرفته و فیلسوفانه لبخند می زند.»*
حکما پیشنهاد من بهتر است، اصلا همه با نافمان می دیدیم، هر وقت که می خواستیم، هر چیزی که می خواستیم، بهتر نبود؟
.
.
*یک ژاپنی روانی
2006/04/21
...
  • بوق بوق

  • سلام

  • سلام

  • پیاده کجا میری این وقت شب؟

  • نمی دونم!

  • می خوای برسونمت؟

  • کجا؟

  • جایی که میری دیگه...

  • گفتم که، نمی دونم کجا می رم

  • می خوای برسونمت خونه؟

  • حالت خوبه؟ نمی بینی دارم از خونه دور می شم؟

  • ...

  • ...
وقتی دوربین دیجیتال نداری یا مجبوری صبر کنی تا بتونی از سفرت چیزی بنویسی
هر قدر سفر عید مزخرف بود این سفر عالی بود
از اولش بی هدف بودن
(تا لحظه حرکت خبر نداشتم کجا می ریم!)
بعد چشم باز کردن تو گیلان
.
ماسال، با اون غذای بی نظیر رستوران خزرش
(دفعه اول که از جلوش رد شدیم گفتم عمرا من پامو این جا بذارم!)
بیست و پنج کیلومتر میون کوهها هم که ییلاقه
هر قدر هم آدم سانتی مانتالی باشی مثل من باز شک نمی کنی که شب موندن میون سگها و گوسفندها و چوپونها اون قدر هم اتفاق بدی نیست
چوپونی که ازت پرتقال می خواد چون مدتهاست که لب نزده
که بخوابی رو زمین و با صدای زنگوله ها به آسمون نگاه کنی
شبش هم که گفتنی نیست
ماهی که کامله با اون هاله قرمز دورش
بعد بشینی بیرون کلبه سیگار بکشی و بازی توله سگا رو نگاه کنی
که از شهوت بازی ارضا می شدن انگار بی صدای بی صدا
اگر از ترس سگها تا صبح شاش بند بشی بازم می ارزه!
.
بعد هم که فومن و قلعه رودخانش و حس اسطوره ای یک قلعه به این بزرگی تو این ارتفاع و این جنگل
کباب دایی بهروز بخوری کنار خیابون اصلی فومن و به اسم تمام شهرهای شمال بخندی
(آخه حیدرآلات هم شد اسم شهر؟)
اگه موبایلت آنتن نده بازم می ارزه!
.
آخرش هم که ماسوله
که گفتنی نیست زیاد
بودنیه حتما
پیرمردایی که وقتی ازشون می خوای عکس بگیری بهت می گن بی ناموس ولی برای دخترای عکاس همه جور بی ناموسی می کنن خودشون!
کشف یه جاده که دو ساعته می رسونتت خلخال
بشینی تو قهوه خونه مشرف به شهر باد بخوره تو صورتت و قلیون بکشی
و حلیمه و حنانه و مونا و رضایی که وقت عکاسی دیوونت میکنن از سرخوشی
اگر سه پایه عکاسی کوچیکه رو هم گم کنی اصلا عیب نداره، چون خیلی می ارزه!
.
دو تا سوال
کسی میدونه چرا وقتی از گیلانی جماعت آدرس می پرسی همه می گن مستقیم؟
یا این که چرا طراحی راههاشون این جوریه؟ که انقدر بی منطقه که با نقشه هم گم شی؟
.
نوشتن از سفر تمام شده عین سق زدن نون بیاته
مزه نمی ده
از سر ناچاریه انگار...
.
بی ربط:
از این که این آقا انتخاب شد دارم بال در می آرم
بالاخره احمقهای ایتالیایی به این برلوسکونی مادر قحبه ثابت کردن که احمق نیستن.
اگر کمی حوصله کنید و این ویدئو رو ببینید می فهمید جرا بهش می گم مادرقحبه!
2006/04/19





گلوم گیر کرد پیش این حلیمه، دختر ماسوله
.
.
Child Abuse?
می فهمم چی می گی خانوم یرما، نمی فهمم چی می گی خانوم یرما
2006/04/13
پست در ساعت چهار صبح


هر وقت کفگیر لذت های زندگیت خورد ته ته دیگ خونه آخرش اینه که چند روز صبر کنی تا ماه بشه این شکلی، بعد برو وایسا پاش تا می تونی زوزه بکش
مجانی مجانی مجانی
.
.
امشب صدای زوزه هام اذیتت نکرد؟بس که خوابت سنگینه!
2006/04/12
متد تبدیل یک جوجه سوسیالیست به یک فروند حزب اللهی دو آتیشه


اگر روزی روزگاری گذرتان به بخش فرهنگی سفارت فخیمه بریتانیا افتاد (همان جایی که باید به خاک میهن بازگردانده شود) به میز روبرو سمت راست دقیق نگاه کنید، آثار شکستگی و بند زدن عمله اکره دولت غیر سوسیالیست انگلیس به راحتی به چشم می خورد.
خب، ربطش به من؟
واضح و مبرهن است که من در راستای اهداف ضدامپریالیستی خود، با نقشه قبلی و استفاده از عوامل نفوذی و حمایت دول خارجی و خریدن نگهبانان سفارت و نیزاستفاده از تکنیک بسیار اصیل ایرانی فشار دادن از بالا اقدام به شکستن آن میزنمودم تا حداقل نقش کوچکی در خنک کردن دل جماعتی که برای گرفتن یک نمره مزخرف 4 ساعت سرپا ایستاده بودند داشته باشم و هم این که برای آخرت توشه ای اندوخته کنم که حداقل اگر در آن دنیا هم به کارمان نیاید در این دنیا پیش این دوستان حزب اللهی باعث کمی سرافرازی گردد.
اصلا از این به بعد در تمام تجمعات روبروی هر گونه مرکز انگلیسی شرکت می کنم، الان مطمئن شده ام که این برادران حزب اللهی بسیار عمق نگر تشریف دارند و ما خبر نداشتیم.
لطفا اگر از تاریخ تجمع بعدی برای باز پس گیری خاک قلهک خبر داشتید به من هم اطلاع دهید، با وحدت و همدلی برادران کمونیست و حزب اللهی عزیز(مانند اوائل انقلاب) خاک آن مرکز توطئه را به توبره خواهیم کشاند.
.
با همتون موافقم، مرگ بر انگلیس خائن
دارم متحول می شم...
دارم متحول ...
دارم...
.
.
نتیجه؟
همه نمرات IELTS رو شدم هفت و هفت ونیم به جز اون قسمت وراجی به زبان انگلیسی که شدم پنج
نتیجه تر؟
دوباره باید امتحان بدم، این نمره به دردم نمی خوره، خیالتون راحت شد؟
فحش:
بی پدرو مادرمادر قحبه ایرانی انگلیسی نما، (این فحش ها را یک نفس بخوانید) من که عین بلبل واست حرف زدم که...
.
.
عکس از آرش عاشوری نیا
2006/04/09
سلام، ببخشید مزاحم شدم، می خواستم بدونم کسی هست این حرفهای این آقا رو جدی بگیره؟
2006/04/08
Confused!

حالا هی راه بیفت برو این ور اون ور واسه دیگران کامنت بذار
دستاتو از هم وا کن از پشت تلفن بهش بگو "انقده دوووووووووووست دارم"
بشین زندگی دوگانه ورونیکا رو چند باره ببین تا خودارضائی روحی روزانه ات تکمیل بشه
برو هند، برو سفر دور اروپا اصلا، بعد بیا واسه همه تعریف کن که همه چی چقد اونجاهای دنیا فرق می کنه
وقتی قراره کتاب بخری زیر شونصد صفحه نخر
به همه نویسنده ها فحش بده
بعضی کارگردانا رو بپرست
حالت هم از تلویزیون به هم بخوره
فقط تئاتر
موزیک هم فقط کلاسیک مینیمال
چیز دیگه گوش بدی کسر شانه
مست کن، دراگ بزن، روزی از لای لنگ چار تا از خودت بدتر در رو
بعد برو همه جا بشین بگو "من مریم عذرام"
"دست کم مسیح که هستم"
سوار ماشین شونصد میلیونی شو
بعد فقیر که می بینی گریه کن
سعی کن هیچ جمع خاله زنک بازی رو از دست ندی ولی،
هر شب هم برو پارتی
هر غلطی دوست داری بکن اصلا
زندگی کن
فقط اینو یادت باشه
وقتی شبا می خوای بخوابی
اونجایی که خود خود خودتی
اونجایی که حس می کنی هیچ کس قد یه سر سوزن دوستت نداره
اونجایی که زندگیت حال خودت رو هم به هم می زنه
اونجایی که واقعا واقعا واقعا واقعا تنها میشی
به من یکی زنگ نزن
چون بر نمی دارم
چون روحم خسته اس
چون روحم خیلی خیلی خسته اس...
2006/04/06
موضوع انشاء: یک روز از سفر نوروزی خود را شرح دهید
صحنه اول:
پایمان هنوز زمین فریدونکنار را هم لمس نکرده بود که بهمان مشروب فروختند
همین که رسیدیم یک موتور هوندای دوترک آمد کنارمان
از زور نشئگی چشمهاشان باز نمی ماند
از این ریشهای مکش مرگ ما، دندانها زرد ولی موها بلند و ژل زده
"آبجو، ویسکی، ودکا، اسمیرنوف، عرق سگی بهتر از ودکا...علف و اتس و شیشه اینا هم هست، هر چی عشقتونه"
این جورش را دیگر ندیده بودیم
همیشه خودمان می رفتیم دنبال مسکرات
لابد شبیه الکلی ها هستیم خبر نداریم
ویسکی تولید پنج ماه پیش بود
آبجو تولید بیست روز پیش
محصول همین کشور برادر و همسایه ترکیه
گمان نکنم حتی خود ترکها هم آبجوی به این تازگی مصرف کنند
.
.
شیره هر چی نیروی انتظامی و بسیج و مرزبانه!
***
صحنه دوم:
"من خودم فرهنگیم، آموزگار مدرسه... ام، این کار دوممه"
ویلا اجاره می داد آقای سیبیلو
"من به هر کسی اجاره نمی دم که، برام حرف در می آرن، فرهنگی بودن تو محیط کوچیک کار آسونی نیست، شما هم بچه های خوبی به نظر می اید و ایشالا که اهل خلاف اینا نیستید"
"نه آقا، ما خلاف بزرگمون سیگاره!"
"اینایی که الان شما رو می برم جای اونا چهار تا دخترن، از تهران اومدن، دانشجوان، چهار روزه ویلای من موندن بگی صدا از دیوار در اومده از اینا در نیومده، بسیار خانومن، اونا بی سر صدا بودن شما عوضشون سروصدا کنین، جوونین دیگه، من تا طرفم رو نشناسم بهش ویلا نمیدم که."
"البته!"
منتظریم تا چهار تا دختر "بسیار خانوم" تخلیه کنند
با ده دقیقه ایستادن دم در کاشف به عمل می آوریم که دوست پسرهاشان ویلای جلویی را اجاره کرده اند
حالا معلوم شد چرا صدا از این عزیزان در نمی آمده
خب صداها را جای دیگر در می آورده اند آقای زرنگ!
.
.
شیره هر چی آدم که هم خودش رو به خریت می زنه هم IQ طرف رو در حد یک لیمو شیرین نشسته تنها فرض می کنه!
***
صحنه سوم:
برای اکبر جوجه هلاکیم
از ویلا می زنیم بیرون دربدر به دنبال اکبرجوجه
وارد فریدونکنار که می شویم صدای دسته عزاداری می آید
شهادت امام رضاست انگار
دسته برای شهادت امام رضا؟ نوبرانه سال نویی!
از کنارشان رد می شویم
این طرف بلوار جماعت ماکسیما و بی ام و سوار صدای بنیامینشان تا ته بلند است
آن طرف مداح پشت وانت فکسنی عزای امام هشتم گرفته است
جماعت هم به جد زنجیر می زنند
از وقت عادی محکم تر می زنند زنجیر را، طبال ها هم انگار
صدای هر دو طرف مزاحم طرف دیگر
می خواهند صدای هم را خفه کنند
تناقض عجیبی است.
.
رستوران های بعد سرخرود هر کدام به دلیلی اکبرجوجه ندارند
بر می گردیم سمت دریا کنار
دوباره فریدونکنار، دوباره همان دسته، فقط این بار دور زده اند بلوار را
طرفداران بنیامین هم طرف دیگر
چشمم به یک آشنا می افتد
همان که صبح به زور به ما مشروب فروخت
چه طبلی می زند بی مروت
به ظاهرش نمی خورد این همه قوی باشد!
عقم می گیرد از این همه الکل توی شکم خالی
AC/DC را تا ته بلند می کنم...
.
.
شیره هر چی آدم جدیه!
***
نتیجه انشاء:
بعضی ها را باید آنقدر زد تا آدم بشوند.
بعضی ها راهم باید آنقدر زد تا مسلمان بشوند.
2006/04/03
...

وقتی وارد شدم از پشت پیشخوان دست تکان داد

چند قدم جلوتر

ماچ و بوسه شب عیدی

بس نبود انگار، بغل هم کردیم همدیگر را

یک شیر نسکافه، کمی سیگار

چشم چرانی جماعتی که نشسته اند به حرف زدن و خوردن

نگاه کردن به در و دیوار و عکسهای همیشگی

وقتی می خواستم بروم باز هم بغل کردیم همدیگر را

عیدی هم گرفتم، دویست تومانی نو با امضاء

زنگوله دم در را که زدم که خداحافظ، حس کردم نرفته دلم برای این فضا تنگ شده

حسی که داشتم قابل توصیف نیست

حس این که با فضایی یکی شده ای

حس این که فقط مشتری این جا نیستی

دوست هم هستی انگار

و این که انگار من هم جزئی از همین فضا بودم که خودم را ترک می کردم

.

.

.

ممنون آقای صاحب این جایی که هنوز راه هم نیفتاده

ممنون که کافه ات نزدیک است و درش باز

ممنون به خاطر حسی که کافه ات دارد، که خودت داری...

2006/04/02
پیر روشنفکر هنرمند ایرانی

چند وقت پیش بود یادم نیست
از یک کتابفروشی دست دوم کتابی خریدم به نام "چهار روایت از شب سال نویی که بر نیما گذشت یا نگذشت"
نوشته پرویز کلانتری نقاش نسبتا معروف
اسمش هم که هیجان انگیز بود
این عید فرصتی دست داد که بخوانمش
صفحه اول صاحب قبلی کتاب این را نوشته بود


حق داشت بیچاره
با این حال کتاب را تا ته خواندم
گند زده بود این مردک با این نوشتنش
من این را نمی فهمم
چرا وقتی یک نفر نقاش خوبی است (همین هم محل شک است) باید فکر کند که نویسنده خوبی هم هست؟
همین که همسایه چند تایی نویسنده و شاعر باشی و چند تای دیگر را هم بشناسی و به قول معروف "موقع پریدن از جوی آب کونتان به هم برخورد کرده باشد" دلیل می شود که بنویسی و کتابت چاپ شود آقای کلانتری؟
وقتی این همه استعداد نویسندگی را می شناسم که کسی را ندارند که کتابشان را حتی با 500 نسخه تیراژچاپ کند حرصم می گیرد از این همه باند بازی و رودرواسی ونان قرض دادن های آقایان مدعی که "ما اینیم و چنانیم و انصاف و عدل و برابری فرصت ها" و هزار کوفت و زهرمار دیگر.
گندتان بزنند با این همه ادعای روشنفکری و پست مدرنیسم و سوررئالیسم و دادائیسم و مینیمالسم و چه و چه تان.

تعداد بازديد ها :